پیرنیا از زبان پیرنیا
نوشـــــــــــته ی : بر گرفته‌از کتاب « تحقیق در معماری گذشته‌ایران »  تالیف استاد محمد کریم پیرنیا
 
خــلـاصــــــــــــــه : من در اصل نائینی هستم و از بدو تولد تا بعد از دوره‌ی دبیرستان در یزد اقامت داشتم. خانه‌ی ما در محله‌ی «یوزداران» یزد در محلی به نام «جنگل» بود. اگر کوچه‌ی «یوزداران» را به طرف دروازه‌ی مهریز ادامه می‌دادیم، در نزدیکی باروی شهر چهار خانه قرار داشت که متعلق به پدرم بود. خانه به «میرزاصادق‌خان» معروف بود. در ابتدا خانه کوچک بود و طراحی «اندرونی – بیرونی» داشت، آب «صدرآباد» از داخل آن می‌گذشت که متاسفانه بعدها خشک شد و خانه را از سبزی و خرمی‌آنداخت. در وسط حیاط گودال باغچه‌ای قرار داشت. خانه بعدها گسترش یافت و پدرم زمین کنار آن را خرید و یک نارنجستان و یک بیرونی به‌ان اضافه کرد. خانه مانند دیگر خانه‌ها با طرح یزدی ساخته شده‌بود. از کریاس که وارد می‌شدیم راهرویی به بیرونی و راهرویی دیگر به‌اندرونی راه داشت. در کنار اندرونی گودال باغچه‌ای با فضاهای مختلف مانند پنج دری و سه دری در اطراف آن بود. بین دو حیاط ،پنج دری ها و سه دری ها دو رو بودند یعنی اتاق‌ها به هر دو حیاط دید و راه داشتند . حیاط اندرونی ،آشپزخانه و دو صفه دیگر داشت. در حیاط جدیدتر که پدرم بعدها آن را ساخت، انواع سه دری و پنج دری تعبیه شده‌بود ….

من در اصل نائینی هستم و از بدو تولد تا بعد از دوره‌ی دبیرستان در یزد اقامت داشتم. خانه‌ی ما در محله‌ی «یوزداران» یزد در محلی به نام «جنگل» بود. اگر کوچه‌ی «یوزداران» را به طرف دروازه‌ی مهریز ادامه می‌دادیم، در نزدیکی باروی شهر چهار خانه قرار داشت که متعلق به پدرم بود. خانه به «میرزاصادق‌خان» معروف بود. در ابتدا خانه کوچک بود و طراحی «اندرونی – بیرونی» داشت، آب «صدرآباد» از داخل آن می‌گذشت که متاسفانه بعدها خشک شد و خانه را از سبزی و خرمی‌آنداخت. در وسط حیاط گودال باغچه‌ای قرار داشت. خانه بعدها گسترش یافت و پدرم زمین کنار آن را خرید و یک نارنجستان و یک بیرونی به‌ان اضافه کرد. خانه مانند دیگر خانه‌ها با طرح یزدی ساخته شده‌بود. از کریاس که وارد می‌شدیم راهرویی به بیرونی و راهرویی دیگر به‌اندرونی راه داشت. در کنار اندرونی گودال باغچه‌ای با فضاهای مختلف مانند پنج دری و سه دری در اطراف آن بود. بین دو حیاط ،پنج دری ها و سه دری ها دو رو بودند یعنی اتاق‌ها به هر دو حیاط دید و راه داشتند . حیاط اندرونی ،آشپزخانه و دو صفه دیگر داشت. در حیاط جدیدتر که پدرم بعدها آن را ساخت، انواع سه دری و پنج دری تعبیه شده‌بود. همچنین خانه دارای یک «خروجی» بود. در اطراف خروجی، یک اتاق بزرگ و دو اتاق کوچک قرار داشتیم. یک بیرونی هم بعدها در کنار حیاط جدید ساخته شد.کوچه‌های کنار این حیاط به باروی شهر می‌رسیدند؛ چاه و منبع و طویله هم در این قسمت قرار داشتند. در حال حاضر فکر می‌کنم این خانه سه صاحب دارد.

دوران ابتدایی را در مدرسه «مبارکه‌اسلام » در محله‌ی «یوزداران» در نزدیک‌های «دروازه کوشک نو» گذراندم. بعدها مدارس دولتی شکل گرفت که به نام‌های مدارس «نمره یک» و «نمره دو» معروف بودند و من به مدرسه «نمره‌ دو» در محله‌ی «لب خندق» (در پشت باروی یزد) می‌رفتم .مدرسه در خانه‌ای به نام «ابریشمی» قرار داشت و چون خود صاحب‌خانه در زیر زمین آن مدفون بود از خانه می‌ترسیدیم.
دوران دبیرستان را به مدرسه‌ای رفتم که‌ابتدا اسم نداشت ولی بعدها به «ایرانشهر» معروف شد. مدرسه، نخست در خانه‌ای به نام «کوراغلی» قرارداشت که خانه‌ای بسیار زیبا بود. «کوراغلی‌ها» تجار معروف یزد بودند و این خانه را برای مدرسه‌اختصاص داده‌بودند. خانه، در سه طبقه و دارای گودال باغچه بود که تمام پنجره‌های زیرزمین‌ها به‌ان باز می‌شد. مکان خانه دقیقاً پشت مسجد «میرچخماق» قرارداشت. پس از گذشتن از یک ساباط به یک میدانگاه می‌رسیدیم که داخل آن دربندی بود. خانه در این دربند قرارداشت. بعدها مرحوم «ماکسیم سیرو» مدرسه‌ی جدید ایرانشهر را ساخت که من سال آخر یعنی ششم متوسطه را در این دبیرستان نوساز خواندم. او شاید تنها کسی بود که واقعاً با معماری ایران آشنا بود و از معماری یزد بسیار خوب استفاده کرد و مدرسه را ساخت.

ماکسیم سیرو
ماکسیم سیرو

بعدها پس از مرگ پدرم به دلیل مقروض بودن، مجبور شدیم خانه را بفروشیم. خانه‌ی جدید ما را دایی‌ام برایمان خرید که در کوچه‌ی شازده‌ها پشت اداره‌ی دارایی قرارداشت. در نزدیکی قبر «وحشی بافقی» که بنایی بسیار زیبا بود و با تخریب آن اداره‌ی دارایی را ساختند. سنگ قبر احتمالاً هنوز در همان مکان به صورتی پنهان، نگهداری می‌شود و آقای مشروطه برای جلوگیری از نابودی، آن را در زیر خاک نگاه داشتند. بنا مانند ساختمان مقبره حافظ بود، منتها ایرانی‌تر.

گرایش به معماری

گرایش به معماری از دوران کودکی در من وجود داشت. البته نمی‌توانم بگویم پدرم مشوق من بود. ایشان همه کار می‌کردند خدا رحمتشان کند؛ هم نقاش و هم معمار بودند. در یزد کتاب‌ها را موریانه می‌خورد و ایشان کتاب‌ها را طوری ترمیم می‌کردند که تشخیص صفحه‌های ترمیم‌شده‌از اصل بسیار سخت بود. خطاط بسیار خوبی هم بودند.

دوران کودکی

همانطور که ذکر آن آمد، از اوان کودکی در شهر یزد بودم. شهر یزد یک موزه‌ی معماری است و من در این موزه و در کنار این آثار بزرگ شده‌ام. زمانی که به دبستان می‌رفتم با توجه به سخت‌گیری‌ها و تنبیهات بی‌جهت آن زمان و اینکه یکبار مرا نیز فلک کردند، بعضی از روزها از مدرسه فرار می‌کردم و به داخل خرابه‌ها می‌رفتم و آنجا پنهان می‌شدم و در عین‌حال آنها را تماشا می‌کردم. ظهر خسته و کوفته به عنوان اینکه در مدرسه بودم به خانه باز می‌گشتم. در خانه خیلی به من توجه می‌کردند؛ زیرا فکر می‌کردند خستگی‌ام به خاطر مدرسه‌است؛ حتی بعضی اوقات چند روز به مدرسه نمی‌رفتم و به گشت و گذار در بناهای قدیمی می‌پرداختم.
محله‌ای که خانه ما در آن قرار داشت، یعنی محله‌ی یوزداران، منبع آثار با ارزش معماری بود. در این قسمت تا «دروازه مهریز» بیشتر آثار زیبای یزد مانند «مسجد جامع» قرار دارند و من روزی چهار مرتبه‌از کنار آن می‌گذشتم و به عبارتی دیگر «نمی‌گذشتم»؛ یعنی وقتی به‌انجا می‌رسیدم بی‌اختیار مدتی آنجا را تماشا می‌کردم و از همه‌ی قسمت‌های آن لذت می‌بردم.
در ایام طفولیت برای فرار از گرمای اواخر اردیبهشت ماه به کوهستان‌های اطراف یزد مانند ده بالا و جاهای دیگر در داخل شیر کوه می‌رفتیم که هوای خوب و خنکی داشت. در این مکان یزدیها باغ‌هایی کرایه می‌کردند و مدتی در آنجا اقامت می‌نمودند. وقتی ما در آنجا بودیم در کنار نهرها ، قناتی کوچک ، با سوراخ کردن زمین می‌ساختم و آن را به نهر اصلی وصل می‌کردم. وقتی آب از قنات آفتابی می‌شد، آنجا ساختمانی کوچک می‌ساختم. خشت‌های ساختمان را با قوطی کبریت درست قالب می‌گرفتم و آنها را در آفتاب خشک می‌کردم. دقت زیادی در ساختن ساختمان‌ها به خرج می‌دادم، مثلاً از شاخه‌های درخت برای تیرریزی آن استفاده می‌کردم و در و پنجره‌ی خانه‌ها را با مقوا به نحو بسیار زیبایی درمی‌آوردم؛ بطوری‌که کل کار به شکل یک ماکت کوچک در می‌آمد.
همانگونه که می‌دانید در یزد آب بسیار با ارزش است. در آن وقت‌ها حتی برای آب، نزاع‌های سختی در می‌گرفت. صاحبان باغ‌ها سخت می‌گرفتند که کسی آب را بدون علت حرام نکند. ولی صاحب باغ ما این اجازه را به من می‌داد و حتی بعد از ترک باغ ساختمان‌های کوچکی را که من ساخته بودم خراب نمی‌کرد. بلکه دور آنها را خاکریزی می‌کرد که زمان آبیاری خراب نشوند. این کارهای من تا سال سوم و چهارم دبیرستان ادامه داشت.
درزمان کودکی تا دوره‌ی دبیرستان با اساتید زیادی در یزد آشنا بودم. وقتی از مدرسه می‌آمدیم با تعدادی دیگر از بچه‌های علاقمند دور بعضی از این اساتید جمع می‌شدیم و آنها چیزهای بسیار شیرینی می‌گفتند و به ما می‌آموختند. در آن زمان دور هم جمع‌شدن ممنوع بود و آژان یا پلیس می‌آمد و ما را پراکنده می‌کرد و به‌اساتید نیز دشنام می‌داد که چرا معرکه گرفته‌اید و بچه‌ها را دورخودتان جمع کرده‌اید. وقتی پراکنده می‌شدیم به جای دیگر رفته و در گوشه‌ای دیگر استاد را گیر آورده و از او می‌خواستیم تا بر روی زمین برایمان نقشه ترسیم کند.
اساتیدی را که به خاطر دارم «استاد حسن» و «استاد محمدعلی» و تعداد زیادی اساتید گمنام هستند که خدا رحمتشان کند؛ با کمال تاسف همه‌‌ی آنها رفتند. «حاج محمدعلی»، استاد با سوادی بود و به ‌او «ملامحمدعلی» (ممدلی) می‌گفتند. هرچند به ‌اردکانی معروف بود اما در اصل میبدی بود. مانند اردکان، میبد نیز «شهر مرد خیز» است. از میبد افراد متفکر و هنرمندان زیادی برخاسته‌اند. ایشان به خودش «نکیز» می‌کرد، یعنی روی زمین با سر انگشت و چیزهای دیگر کروکی می‌کشید و مسائلی را مطرح می‌نمود که در بحث «هنجار» به آنها اشاره‌کرده‌ام. از جمله‌ی آنها مثلث‌هایی است که مرحوم «دکتر هشترودی» معتقد بود آنها در ریاضیات غرب و شرق مورد بحث قرار نگرفته‌اند و قرار بود با مرحوم دکتر درباره‌ی آنها کار کنیم که متاسفانه ایشان مرحوم شد.

پروفسور هشترودی
پروفسور هشترودی

دوران دانشگاه

در سال 18-1317 در امتحان کنکور دانشکده‌ی هنرهای زیبا شرکت کردم و آنطور که یادم می‌آید 7 نفر پذیرفته شدند و الحمدالله به جز من همه از هنرمندان نامور ایران شدند. از این افراد می‌توانم از «مهندس سیحون»، «مهندس صانعی»، «مهندس دولت‌آبادی»، «مهندس کریمان» و «مهندس ریاضی» نام ببرم. البته افراد دیگری مانند آقای «پرویز» و «سخن‌سنج» نیز بودند که دانشکده را رها کردند. دانشکده نخست نام دیگری داشت و به نام هنرستان و مدرسه‌ی عالی معماری شناخته می‌شد:
« … در سال 1317 مدرسه‌ای به نام  مدرسه عالی معماری در وزارت پیشه و هنر محل مدرسه‌ی عالی مرحوم کمال‌الملک به ریاست آقای «ابوالحسن صدیقی» تاسیس گردید. شرایط ورود به مدرسه عالی نامبرده، دارا بودن گواهی‌نامه دوره‌ی کامل متوسطه شعبه علمی بود و دوره‌ی تحصیلات آن چهار سال تعیین شده‌بود؛ ولی به واسطه‌ی علاقه‌ی سرشاری که در ایران به‌این فن وجود داشت تعداد زیادی بیشتر از حد مورد احتیاج داوطلب شدند. بنابراین تعداد 20 نفر از داوطلبان را با شرایط فوق بطور مسابقه‌ از ریاضیات و تاریخ و طراحی انتخاب کردند که در روز یکشنبه، ‌اول آبان‌ماه با علاقه مفرطی شروع به کار نمودند. ولی بنا به مقتضیات در روز یکشنبه هشتم آبان‌ماه 1317 مدرسه‌ی نامبرده … جزء هنرستان عالی هنرهای زیبای باستان شد و از روز دهم آبان ماه 1317 در محل هنرستان « مدرسه عالی معماری» شروع به کار کرد.
«آقایان اساتید عبارت بودند از : آقایان «مهندس فروغی»، «رولاند دوبرول»، «طاهرزاده» و «بهزاد» در فن معماری و آقایان «مهندس سپاهی»، «دکتر بهرامی»، «دکتر رحیمی»، «دکتر پارسا» جهت دروس نظری و آقایان «حسین طاهرزاده» جهت نقاشی. ساعت کار این مدرسه چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعد از ظهر بود.
مدت تحصیل در این دانشکده چهار سال بود و ارزش تحصیلی آن برابر فوق لیسانس شناخته شد. استادان و معلمان این دوره )پس از 1319( عبارت بودند از : آقایان «مهندس علی صادق»، «منوچهر خرسند»، «ایرج مشیری»، «وزیری»، «سپاهی»، «غفاری» (غلامرضا خواجوی ،دانشکده هنرهای زیبا، مجله آرشیتکت ، شماره 1: ص 31).

آندره گدار
آندره گدار

در تابستان سال 1319 در اثر مساعی آقایان آرشیتکت «فروغی» و «دوبرول» و بنا به تصمیم وزارتخانه‌های «پیشه» و «فرهنگ و هنر»، دانشکده‌ی معماری از وزارت «پیشه» و «فرهنگ و هنر» منتزع و به وزارت «فرهنگ» منتقل و به ‌اسم دانشکده‌ی هنرهای زیبا (معماری- نقاشی-مجسمه‌سازی) در مدرسه‌ی مروی مستقر گردید. در تاریخ 20/7/1319 با نطق رئیس دانشکده‌ آقای «آندره گدار» دانشکده‌ افتتاح شد و دانشجویان به چند دسته تقسیم شدند و هر دسته در کارگاه مخصوص تحت نظر یکی از استادان معماری آقایان «آرشیتکت فروغی» و «آرشیتکت ماکزیم سیرو» و «آرشیتکت رولاند دوبرول» شروع به کار نمودند. متاسفانه پس از چندی «آرشیتکت دوبرول» به دلیل پیش آمدن جنگ، ایران را ترک و دانشجویان را از داشتن چنین استادی محروم کرد؛ پس سرپرستی کارگاه را به آقای «آرشیتکت فروغی» محول نمودند. پس از مدتی آقای «آرشیتکت آفتاندلیان» به جای آقای «سیرو» به سمت دانشیاری معماری مشغول شدند و آقای «مهندس الکساندر موزر» استاد استاتیک و مقاومت مصالح از خدمت کناره گیری کردند… .
«عده‌ی فارغ‌التحصیلان تا سال 1324 در قسمت معماری 28 نفر و در قسمت نقاشی 6 نفر بود» (غلامرضا خواجوی، دانشکده هنرهای زیبا، مجله‌ارشیتکت، شماره 1: ص 111).

رولاند دوبرول
رولاند دوبرول

مکان دانشکده‌ ابتدا به صورت هنرستان در مدرسه‌ی «ایران و آلمان» در نزدیکی موزه‌ی ایران باستان بود. بعدها که به صورت دانشکده درآمد، به مدرسه‌ی «مروی» و پشت آن مدرسه‌ی «سپهسالار قدیم» تغییر مکان داد. کلیه‌ی فضاهای معماری در این دو بنا وجود داشت. شبستان‌های مدرسه را  تیغه‌بندی کرده‌بودند و نورگیری آن از سقف انجام می‌شد. این فضا مختص کارگاه معماری بود. دو مدرس مدرسه مروی به دروس نظری اختصاص داشت. یک اتاق بزرگ در مدرسه مروی برای کارگاه مجسمه‌سازی درنظر گرفته شده‌بود و چون از این رشته استقبال نشد (با دو دانشجو) تعطیل شد.
پس از مدتی مجبور شدیم  مدرسه «مروی» را ترک کنیم و به دانشکده فنی دانشگاه تهران منتقل شویم. قسمت شمالی  زیرزمین این دانشکده را به ما اختصاص داده‌بودند، نهری هم ازآنجا می‌گذشت که در مجاورت آن بخشی مورد استفاده ما بود.
درباره‌ی روش آموزش دانشکده‌ی هنرهای زیبا باید بگویم که اقتباسی بود از «بوزار»  یا هنرهای زیبای فرانسه. در سیکل اول، دروس نظری و در سیکل دوم، یک پروژه‌ی ساختمان یا فن ساختمان داشتیم. برای گذر از سیکل اول به دوم باید یک رساله‌ی تز مانند ارائه می‌دادیم. در سیکل دوم ، دروس نظری نداشتیم.
همانطور که پیشتر گفتم علاقمندی من به معماری ایران از دوران کودکی شروع شد. هنگامی‌که به دانشکده وارد شدم نیز نظرم همین بود. در دانشکده رسم بر این بود که «اردهای» یونانی را کپی کنیم. تنها کسی که‌ آنها را نکشید من بودم. برای نمونه، تمرین دیگر طراحی پاسیو و ایوان بود که من آنها را با قوس تیزه دار «آژیو» کشیدم که نمره ‌اول شد. بعد ها که با کمال تاسف مشاهده نمودم این نوع کارها را در دانشکده مسخره می‌کنند، پس از آنجا دل بریدم و به کارهای مورد علاقه خود پرداختم. دنباله خود باختگی‌هایی که‌از زمان قاجار آغاز شده‌بود و در زمان ناصرالدین شاه  به حد اعلای خود رسیده بود، در دانشکده به شدت به چشم می‌خورد به نحوی که‌ از هر چیزی که‌ ایرانی بود به شدت پرهیز می‌کردند ، حتی طرح خانه‌ایرانی و … .
من سال اول دانشکده‌ام را با چهار پروژه تمام کردم که همه‌ی آنها نمره‌اول شد و مدال گرفت . تقریباً نیمی‌ از سال بیکار بودم و بعد هم که دیدم در آنجا خبری نیست به دنبال پیرمردهایی که  خوشبختانه آن موقع زنده بودند ،رفتم.
یکی از این اساتید «حاج ابوالقاسم»، پیرمردی از اهالی خراسان و بسیار بداخلاق بود. او را به خانه خود می‌آوردم و برایم صحبت می‌کرد. گاهی اوقات از او سوال‌هایی می‌کردم و فراموش می‌کرد که ‌اینجا سر کار نیست و اگر واقعا یک پاره‌آجر در دستش بود آن را به سرم می‌زد و می‌گفت « کله خنگ خدا نمی‌فهمی!»
اساتید دیگری نیز بودند که متاسفانه ‌اسامی خانوادگی آنها را فراموش کرده‌ام  مانند «استاد حسن»، «استاد باقر» و «استاد محمد علی». «استاد محمد علی» واقعا یک دانشمند بود و خیلی متاسفم از اینکه نام همگی آنها را به خاطر نمی‌آورم. حق بود اسامی ‌آنها را یادداشت می‌کردم. اینها حق بزرگی به گردن من دارند. این کار من درکارهای دانشکده نیز تاثیر گذاشت. برای نمونه فرض کنید نمایشگاه پروژه برگزار می‌کردند و من می‌خواستم کارهایی با رنگ و بوی ایرانی ارائه دهم که تا آن زمان سابقه نداشت و کار مشکلی هم بود اما بر اثر اصرار (و لجبازی) این کار را می‌کردم و خوشبختانه چند تای آن نیز خیلی موفق شد و نمره‌ی خوبی آورد.
این روند تا اواسط دوره دانشکده‌ادامه داشت. همزمان برای به دست آوردن خرج تحصیل در خارج از دانشکده، داستان‌های کوتاهی در مجلات می‌نوشتم. بر اثر سوءتفاهمی  که در دانشکده پیش آمده بود یک عده به نوشتن مقالاتی علیه «آندره‌گدار» رئیس دانشکده پرداختند. بعد گویا او درباره‌ی نویسندگان مقالات سوال کرده بود و به‌او نام مرا داده بودند. با وجود اینکه من همه چیز زندگی‌ام را فروخته‌بودم تا بتوانم درس بخوانم و داستان‌نویسی هم می‌کردم اما این کار من نبود.
یادم می‌آید که طراحی حمامی را در کارگاه دانشکده در دست داشتم. خیلی‌ها از این کار من تعریف می‌کردند و کار خیلی خوبی هم شده‌بود. «گدار» کار را دید و گفت اگر تو «مانسار» (یکی از معمارهای معروف فرانسه ) هم شوی نمی‌گذارم از این مدرسه فارغ‌التحصیل شوی. چرا این را نوشته‌ای؟ هرچه گفتم من داستان‌نویسم و کاری به‌ این چیزها ندارم قبول نکرد و گفت باید این کار را کنار بگذاری. من هم عصبانی شدم و مرکب چین را بر روی پروژه‌ام ریختم و دانشکده را ترک کردم و دیگر به آنجا نرفتم. بعدها او خانه‌ام را به زحمت پیدا کرد و عذر‌خواهی کرد اما به ‌او گفتم که دیگر از این دانشکده بدم می‌آید و کاملا آنجا را رها کردم. مدتی بعد نیز رئیس دانشکده وقت اصرار کرد که به دانشکده برگردم اما دیگر به آنجا نرفتم.

پس از دانشگاه

پس از ترک دانشگاه در وزارت فرهنگ قدیم یا آموزش و پرورش شاغل شدم. زمان ورود من به‌ آنجا طراحی مدارس روستایی بر اساس چهار تیپ در مناطق گرم و مرطوب، گرم و خشک، سرد و مرطوب و سرد و خشک انجام می‌شد. در ابتدا چند طرح به من ارجاع داده شد که آنها را با طرح ایرانی ساختم و یا بعضی از عناصر ساختمان مانند طاق در پوشش استفاده کردم. شاید نقشه‌های آنها در آرشیو ساختمان آموزش و پرورش موجود باشد اما آنطور که به یاد دارم یکی از آنها در میبد بود که بعدها در آن تغییرات زیادی دادند و به‌ان الحاقاتی شد. یکی‌دیگر در محله‌ی «اهرستان» یزد و دیگری در محله «یوزداران» یزد و خیلی جاهای دیگر که به خاطرم نمی‌آید، بود.
بعدها در وزارت فرهنگ کارهای دفتر فنی با من بود و طرحها را خودم می‌کشیدم که در مکانهای مورد نظر اجراء می‌کردند. در همان زمان برای ساخت مدارس ارزان قیمت 5% عوارض شهرداری اختصاص داده‌شد. کمیسیونی تشکیل شد که بانی آن مرحوم «مزینی» بود. دیگر اعضاء کمیسیون «حاج ابوالقاسم کاشانی»، «حاج قاسمیه» و بعضی تجار علاقمند و درستکار بودند . هدف نیز ساخت مدارس ارزان با نقشه مناسب بود. یادم می‌آید که حاج ابوالقاسم وقتی از کارها بازدید می‌کرد، خاکها را از روی زمین کنار می‌زد و اگر تکه‌ آجری پیدا می‌کرد سوال می‌کرد که چرا اینجا افتاده‌است؟ نمونه دیگر اینکه ‌اندازه کلاسهای درس را طوری در نظر می‌گرفت که تکه‌های آهن ضریبی از 12 متر، 6 متر، 4 متر یا 3 متر بشود. شخصی مدرسه‌ای طراحی کرده‌بود که تیر اهن 5/5 متری لازم داشت و او گفته بود که تیرآهن را از مکانی دیگر تهیه کنید من چنین کاری نمی‌کنم. تیرآهن نیز از محل انبار بریده شده و به تهران حمل می‌شد. سعی کرده بودیم عوامل اجرایی نیز افراد متدین و با کارخوب انتخاب شوند. به ‌این منظور معماران فوق‌العاده خوب، سنگ کار، نجار و بقیه ‌افراد همه غربال شده‌بودند. در انتخاب مصالح نیز دقت داشتیم و سعی می‌کردیم بهترین آجر را انتخاب کنیم. با توجه به ‌اینکه در اجراء، به موقع دستمزدها و هزینه‌ها پرداخت می‌شد کار سریعتر پیش می‌رفت. پولی که به مقاطعه‌کاران پرداخت می‌شد قسطی بود، اما خیلی راحت پرداخت می‌شد. مثلاً اگر می‌دیدیم کار به نال درگاه رسیده‌است یک قسط پرداخت می‌شد و وقتی در مکان کار را می‌دیدیم همانجا مبلغ پرداخت می‌شد. پرداخت مبالغ مصالح نیز همینگونه بود. گاهی می‌شد 10 تا 15 مدرسه را ظرف 3 ماه می‌ساختیم. نقشه‌های بخش‌هایی از ساختمان‌ها را من پشت کاغذ سیگار یا قوطی سیگار می‌کشیدم و تقریباً شفاهی بود.
ساخت مدارسی که ما پیش گرفته‌بودیم به سهولت انجام نمی‌گرفت. با توجه به ‌اینکه ساخت مدارس ارزان درمی‌آمد، برای بعضی از مسئولانی که خرج‌تراشی بیهوده می‌کردند خوشایند نبود. برای نمونه، ساخت مدارس در «شمیران» و «تپه جعفرآباد» بود. در شمیران با توجه به دوری و سربالایی بودن ، حمل و نقل مصالح گران تمام می‌شد ( فکر می‌کنم متر مربعی 136 تومان). یادم می‌آید که یکی از وزیرهای وقت  باور نمی‌کرد که در این منطقه مدرسه‌ای را که ما شروع به ساخت کرده بودیم با این سرعت به‌ اتمام برسد. زمین مدرسه هدیه شده بود و ما پس از سه ماه مدرسه را تحویل دادیم.
او می‌گفت پیرنیا معجزه می‌کنی. مدارسی که می‌ساختیم دارای 120 و 185 کلاس بود و طی سالهای بین 1332 تا 1345 انجام شد. تعداد مدارس ساخته شده 333 عدد بود که بیشتر آنها در مناطق تهران پارس و نارمک قرار دارند. اینها در نما کاشی دارند اما کاشی‌ها تزئینی نیستند. زیرا من مخالف خرج‌تراشی بودم. کاشی صرفاً نشان می‌داد که مدرسه ‌از عوارض شهرداری ساخته شده‌است. مثالی که می‌توانم از خرج‌تراشی‌های مسئولان آن زمان بیاورم راجع به ساخت مدرسه‌ای است در محله (فرح آباد قدیم) زمانی که هنوز کاملاً جزئی از شهر محسوب نمی‌شد. در نزدیکی محل ساخت مدرسه شکارگاه سلطنتی قرار داشت. زمانی که شاه‌ از آنجا گذر می‌کرد، دیده بود که ساختمانی در حال بر پا شدن است و سوالاتی درباره‌ی قیمت و چگونگی ساخت در محل مدرسه کرده‌بود. گویا به رئیس سازمان برنامه و بودجه گفته بود که بروید ببینید چگونه  اینها با این قیمت مدرسه می‌سازند. آنها که جادو نمی‌کنند و از جیب هم خرج نمی‌کنند کسی هم که نذرشان نمی‌کند چطور شما متری 700 تومان خرج می‌کنید و نیمه‌کاره رهایش می‌کنید و اینها با این قیمت می‌سازند. گویا او گفته بود ما با سرهم‌بندی مدارس را می‌سازیم. اتفاقاً ما بخشی از سفت کاری از پی تا بالا را به صورت برش خورده رها کرده بودیم و کاملاً مصالح کاربردی قابل رویت بود. او گفته بود که ما با گل آجرها را روی هم چیده‌ایم در صورتی که در قسمت برش خورده نوع ملات که من روی آن حساس بودم دقیقاً مشخص بود و … .
بعد از آن واقعه وزیر مستقیماً با مهندسان مشاور صحبت کرده‌بود و آنها بسیار ناراحت بودند و تا چند روز با من به بدترین نحو برخورد کردند. پس از آن، سازمان برنامه و بودجه پولی در اختیار من گذاشت تا دو مدرسه در خارج از شهر تهران بسازم و ما حق نداشتیم از عوارض شهرداری استفاده کنیم. من با پول این دو مدرسه 6 مدرسه ساختم. یکی از آنها مدرسه‌ای در دانشگاه علم و صنعت فعلی است که بعد ها گسترش یافت و به دانشکده تبدیل شد. مدتی بعد برای اینکه خلل در کار بیافتد  بازرس‌ها را به سر کار می‌فرستادند. اما کسانی که با من کار می‌کردند از روی صداقت و علیه سازمان برنامه و بودجه، از من اجازه خواستند برای این کار حتی آنچه کار کرده بودند کمتر ارائه دادند. یعنی برای نمونه ‌اگر نقاشی 3500 متر کار کرده‌بود نوشته‌بود 2100 متر یا مثلاً رنگ و روغن 800 متر را 540 متر نوشته بودند بازرس‌ها  نیز از پیش صورت‌های خود را ساخته‌بودند و یک روز کار را تعطیل کردند اما پس از بررسی به کنایه گفتند «مهندس‌های شما همیشه‌ اینقدر زیادی حساب می‌کنند؟» حتی برای بدست آوردن حداقل نقطه ضعف، آنها پی را «سونداژ» کرده و دیوار سنگی زیر پایه‌های باربر را خراب کرده‌بودند تا بخشی از ساختمان دچار اشکال شود  اما خوشبختانه‌ اتفاقی نیافتاد و این کار صروصدا ایجاد نمود. آنچه ‌از این بخش از صحبت‌ها می‌توانم نتیجه بگیریم این است که با توجه به مشکلات کنونی و وجود مضیقه، باید چنین کارهایی انجام داد. من فکر می‌کنم اگر کاری برای میهنم انجام داده‌ام همین کارها بوده‌است و کارهای دیگری که ‌انجام داده‌ام اصلاً به حساب نمی‌آورم.
من معتقد بودم که نباید ادا در آورد. خیلی جاها گفته‌ام که برای معماری ایرانی و یا اسلامی، ادای معماری زمان صفوی را درآوردن غلط است. همیشه معماران ما از پیشرفته‌ترین فن (تکنیک) زمان بدون تعصب اینکه ‌از کجا آمده‌است بهره می‌برده‌اند. به همین دلیل است که معماری شیوه‌ی رازی از زمان سلجوقی با شیوه‌ی ‌اصفهانی از زمان صفوی متفاوت هستند. تا وقتی که زمان خود باختگی شروع شد و پیوندمان با هنر خودمان گسسته شد. در هر حال باید منطق معماری گذشته را نگاه داریم. برای نمونه پنام‌ها که عایق حرارتی و رطوبتی هستند  و در معماری گذشته ما کاملا رایج بوده‌اند‌، درحال حاضر نیز می‌توان با خرج کم  از آنها استفاده کرد. من از آنها در مدارس ساخته شده بهره بردم. در گذشته بعضی از بناهای ما مانند کاروانسراها و پل‌ها را مانند بچه‌های رها شده در کوچه می‌ساختند. این ساختمان‌ها را نیز به‌ امید خدا در دل بیابان‌ها می‌ساختند؛ به نحوی که کمتر صدمه ببیند. برای همین منظور از روش‌های ساختمانی و از پوشش‌های محکم استفاده  نموده‌اند. در کاروانسراها پوشش‌ها از «طاق کلمبو» یا پوشش «همیشه جاویدان» است. این نوع پوشش‌ها به سختی خراب می‌شود. حجره‌های کاروانسراها هیچکدام در نداشته‌است، چون اگر داشت مانند مدرسه «غیاثیه» خرگرد درهای آن را می‌کندند و می‌سوزاندند. برای این منظور در جلوی بازشوهای  اتاق‌های کاروانسراها پرده آویزان می‌کردند که در تابستان‌ها از نوع حصیری بود و در زمستانها از نوع زیلو بوده‌است. من سعی کردم در ساخت مدارس از این منطق استفاده کنم یعنی بکارگیری بهترین مصالح و پرهیز از به کار بردن مصالح لوکس و همانگونه که پیشتر مثال زدم استفاده‌ از تیرهای فلزی و دیگر مصالح  کاملاً حساب‌شده بود. نکته دیگر اینکه برای جلوگیری ازسنگینی تیرهای آهنی، سقف روی طاق ضربی را کاه گل نمی‌کردیم و روی آنها مستقیماً اندود می‌شد. این باعث می‌شد که وحشتی از ریزش کاهگل بر روی سر بچه ها وجود نداشته باشد و باعث مشکلات بعدی و یا تعطیلی کلاس نشود. نمونه‌ی دیگر اینکه من پله‌ها را درجا میریختم و از بهترین موزائیک‌های ایرانی استفاده می‌کردم. در بکارگیری سنگها نیز دقت داشتیم  و از سنگ‌های با دوام استفاده می‌کردیم نه ‌از سنگ‌های رنگی زیبا ولی سست. یا مثلاً قیروگونی که بعضی فکر می‌کنند این فن از خارج آمده‌است، اما در ایران در ساخت «بند امیر» قرن‌ها پیش از این فن استفاده ‌شده و ما بخوبی از آن بهره می‌گرفتیم. درآخر فکر می‌کنم منطق آنچه را که معمارهای قدیمی به‌ آن اعتقاد داشتند ما در کارهایمان به کار گرفتیم.

وزارت فرهنگ و هنر

در سال 1344 به وزارت فرهنگ و هنر رفتم. وزیر آموزش و پرورش از این امر راضی نبود و می‌خواست که من درآن وزارتخانه باشم، گویا بین دو وزیر مشاجره‌ای نیز در گرفته‌ بود. به نظرم وزیر فرهنگ و هنر گفته بود: «شما به‌اندازه‌ی کافی مهندس جوان دارید که مدرسه بسازند و بهتر و راحت‌تر کار کنید کاری که پیرنیا می‌کند به درد ما می‌خورد و او را می‌خواهیم.» اما تعهد خواسته بودند که همچنان به سرپرستی کارها ادامه دهم و این کار را هم کردم.
در وزارت فرهنگ و هنر مهندس «بنایی»، رئیس بناهای تاریخی بودند. زمانی که من در دانشکده سال اول را می‌گذراندم ایشان سال دوم و مردی متدین، بزرگوار و بسیار دقیق بودند. درستکاری ایشان باعث شده بود که خیلی ها از او رنجیده شوند. پیش از اینکه تشکیلات سازمان آغاز به کار کند مسئولیت ایشان تعمیر بناهای تاریخی بود. چندی نگذشت که سازمان حفاظت آثار باستانی تشکیل و آقای دکتر «مهران»، مدیر عامل آن شد. مکان آن ابتدا، در ساختمان جدید «موزه‌ی ایران باستان» بود که بعدها به خیابان «لارستان» انتقال یافت. رئیس بخش فنی سازمان، مرحوم مهندس «فروغی» بود و من معاون ایشان بودم .به دلیل گرفتاری کاری بیش از اندازه‌ی ایشان، به خصوص در خارج از سازمان، از من خواسته بودند که بیشتر کارها را زیر نظر داشته باشم. به طوری که بعضی اوقات آنقدر کار زیاد بود که به ‌اصطلاح دیوانه می‌شدم. گاهی اوقات باید در یک هفته ‌از دو یا سه ‌استان بازدید می‌کردم و همه بناهای آنها را میدیدم. خوشبختانه در بعضی از استان‌ها افرادی کارآزموده داشتیم، به همین دلیل درآن استان‌ها اشکالی پیش نمی‌آمد، برای نمونه در اصفهان آقای مهندس «شیرازی» سرپرست سازمان بودند که من باید از ایشان چیزهایی یاد بگیرم یا در استان فارس آقای مهندس «ریاضی» و در یزد و کرمان آقای مهندس «فتح نظریان»، مهندس «سعیدی» در بیشتر جاها حضور داشت. با اینکه‌ ایشان معمار نیست  اما بنده معتقدم از خیلی از معمارها کارش بهتر است و مردی بسیار فهمیده و دانشمند می‌باشند. در کار معماری نیز از خیلی‌ها بهتر شده‌بود. از نمونه کارهای ایشان به نظرم برجهای «خرقان» قزوین است. جاهایی که هیچکس به‌ آنجا نمی رفت ایشان حضور فعال داشتند. یکی دیگر از دوستان، مهندس «دانشدوست» در خراسان است که واقعاً نظیر ندارند و کارهایشان در سطح بالایی است. با این دوستان و عده‌ای دیگر از همکاران کارها خیلی خوب پیش می رفت.
در ایام فراغت کمی ‌که بین مسافرتهایم پیش می‌آمد، وقتی می‌خواستم در اتاق کوچکم در سازمان بنشینم یک عده دانشجو که بیشتر آنها از خارج آمده بودند منتظرم بودند و از من نوبت مصاحبه می‌گرفتند. به نظرم یکی از روسای دانشکده های معماری ایتالیا گفته بود که ما سیصد و اندی دکترا به پیرنیا دادیم. گویا دانشجویان عیناً کروکی‌های را که من برایشان کشیده بودم بدون اینکه زحمتی به خود بدهند کپی گرفته و نوارهایم را به‌ایتالیایی ترجمه می‌کردند و به عنوان بخش عمده تز خود ارائه می‌دادند. گاهی هنگام صحبت با اینها می‌دیدم که یک عده به من می‌خندند و تعجب می‌کردم. بعد می‌دیدم که مدادم را به جای سیگار در دهان گذاشته و آتش می‌زنم و با سیگار خط می‌کشم!
در ضمن از کارهای مالی نیز سر در نمی‌آوردم و بعضی وقتها نکات جالبی اتفاق می‌آفتاد. یادم می‌آید از کرمان تماس گرفتند که مهندس شما با کاشی‌کار برای کاشی هفت رنگ قرارداد بسته‌است؛ اما ما بازرس فرستاده‌ایم و کاشی ها دو رنگ بیشتر ندارد. لذا سازمان برنامه‌ این را قبول نمی‌کند. به آنها گفتم کاشی هفت رنگ یک اصطلاح است، مانند «چهل ستون» که ممکن است صد ستون یا بیست ستون داشته باشد که همه به آنها «چهل ستون» می‌گویند و …
سازمان حفاظت آثار باستانی یک بخش آموزش داشت که مرحوم مشکاتی رئیس آن بود، آقای مشایخی هم آنجا بودند. در مجموع در سازمان خوب کار می‌شد و در تعمیر از بهترین چیزها استفاده می‌کردیم و مسایل مالی هم کمتر داشتیم.
پس از انقلاب دیدیم تنها کسی که می تواند سازمان را حفظ کند مهندس شیرازی است. همکاران، ایشان را برای سرپرستی سازمان انتخاب کردند تا اینکه «سازمان حفاظت آثار باستانی» به «سازمان میراث فرهنگی» تبدیل شد.
در طول مسئولیتم در سازمان، چند کار را احیا نمودم البته نمی‌توانم بگویم مستقیماً، اما احیاء آنها جزء به جزء با نظر من انجام می‌شد. یکی از آنها احیاء سر در «باغ فین» کاشان بود که کاملاً مسخ شده و به شکلی دیگر درآمده بود. با زحمت زیاد نقاشی‌های اصلی را از زیر کار درآوردیم و به وضع اصلی تبدیل نمودیم که در حال حاضر نیز کار نسبتاً خوبی است.

باغ فین کاشان
باغ فین کاشان

در تعمیر مسجد جامع ورامین نیز همکاری داشتم و جاهای دیگری که همه‌ آنها به خاطرم نمی‌آید. یکی از بناهایی که سر در آن را بیرون آوردم سر در شاه عبدالعظیم بود. به خاطرم می‌آید که روزی برای کاری به‌ آنجا رفته بودم. با دقت به‌ آینه‌کاری که ترک خورده‌بود، بقایای چفدی را دیدم و به نظرم مربوط به دوران «آل بویه» آمد. ایستادم و با ناخن یکی از آینه‌ها را کندم و در پس آن یک کار آجری فوق العاده و بسیار زیبا را دیدم. برای این که ‌این کار را ادامه دهم خیلی بلاها سرم آوردند. من سماجت می‌کردم و بعضی ها آنجا مانع می‌شدند. یکی از آنها یقه‌ام را گرفت و بیرون انداخت و گفت مگر اینجا تخت جمشید است که کار باستان‌شناسی و حفاری انجام می‌دهید. اینجا امامزاده ‌است. بالاخره راضی به‌انجام کار شدند. کتیبه را که بیرون آوردیم آن را بر روی کاغذهای بزرگ پیاده کردم. شبها تا پیش از خواب کاغذها بالای سرم بود و آنقدر آنها را می‌خواندم تا خوابم می‌برد. کتیبه را کلمه کلمه خواندم تا کل آن مشخص شد. برای تعمیر آن از یک نفر مرمت کار خوب استفاده کردم  (متاسفانه ‌اسم او دقیقاً به خاطرم نمی‌آید آقای «موسوی یا مرتضوی») ایشان به خوبی کار کرد و کتیبه را احیاء نمود. همچنین بقیه‌ی اجزا کتیبه را نیز یافتیم  و بیرون آوردیم. بخشی ازکتیبه به دلیل ساخت و سازهای دوران ناصر الدین شاه و ساخت داربست سوراخ شده‌بود و در داخل آن چوب کار گذاشته بودند. این قسمت‌های کار از بین رفته بود اما بقیه‌ی آن سالم مانده بود. بر اساس این کتیبه بنیانگذار آن «مجد الملک اسعد براوستانی قمی» بود که با پیدایش این کتیبه نام و نشان و لقب و کنیه و مناصب وی دقیقاً به دست آمد. او از وزیران شیعه دوره‌ی سلجوقی است که‌ اغلب کارهای زیبایی در انجام داده‌است، این کار نیز از او بود .بعد از مدتی، در اصلی آن را نیز یافتیم. یکی از درها ارتفاعی در حدود 87/1 متر داشت. از پشت در چند ورق قرآن با خط کوفی فوق‌العاده زیبا و روی پوست آهو به دست آمد. آنها را به موزه تحویل دادیم ولی در حال حاضر نمی‌دانم در کجا نگهداری می‌شود. درپشت کتیبه آثاری از زمان آل بویه به دست آمد و زیر آن، بنای اصلی این آرامگاه‌ از زمان «محمد بن زید علوی» (پسر عموی حضرت عبد العظیم) بود که چند سال پس از وفات حضرت عبد العظیم آن را ساخته بودند. من اجازه ندادم آنها را اندود کنند  و کار را در داخل مربع‌هایی درآوردم بدین صورت حداقل می‌توانستیم آجرکاری‌ها را ببینیم ولی بعدها آن را اندود کردند و از بین بردند. هنوز هم می‌توان آنها را از زیر اندود درآورد.
یکی دیگر از بناهایی که در احیای آن نقش داشتم «مسجد کبود» تبریز است. مدتها بود که قصد داشتند برای این مسجد کاری انجام دهند (از زمان گدار تا به حال) در این مدت طرح‌های مختلفی برای آن ارائه شده‌است. برای نمونه، طرحی  در زمان «گدار» ارائه شده بود که چند پایه بالای گنبد خانه بر پا شود و روی آن یک سقف مسطح یا شیب دار قرار دهند ولی به دلیل کمبود بودجه ‌این طرح عملی نشد. از طرف دیگر چند چیز باعث خرابی بیشتر مسجد می‌شد. یکی بارش برف سنگین در تبریز بود که به تدریج مسجد را خراب می‌کرد. مسجدی که زمانی«فیروزه‌اسلام» لقب داشت و یکی از زیباترین مساجد دنیا بود به تدریج در حال نابودی بود. تحقیقات ما نشان داد که زلزله‌های مکرر در تبریز تاثیر به سزایی در تخریب مسجد داشته‌است. به طوری که من دیدم در یکی از زلزله ها بخشی از گنبد به چندین متر آن طرف تر پرتاب شده‌بود. شاید تخریب‌هایی نیز وجود داشته‌است مانند آنچه ‌از طرف سلسله‌های  بعدی برای بناهای پیشین آن می‌آورده‌اند؛ اما این مساله نقش زیادی در تخریب بنا نداشته‌است.
من در حین احیای بناها چند عکس پیدا کردم که راهنمای بسیار خوبی برای کاربود یکی عکسی از گنبد مسجد «مسجد کبود» بود و دیگری «باغ دولت آباد» یزد که بعداً درباره‌ی آن توضیح خواهم داد. در عکس گنبد «مسجد کبود» خوشبختانه بخشی از گنبد که خراب شده، دیده می‌شد. در این تصویر بخشی از گنبد تا شکرگاه گنبد مشاهده می‌شد و هماگونه که می‌دانید در گنبدهای ایرانی اگر قسمتی از آن مشخص شود خیلی راحت می‌توان آن ر ارسم نمود. به‌این ترتیب گنبد را ترسیم کردیم و کار به معمار بزرگ معاصر تبریزی «استاد رضا معماران» محول شد. دکتر «هدایتی» نیز در اجرای کار همکاری داشتند. استاد معماران که‌ انسانی بسیار پخته بود کار را بسیار خوب اجرا کرد. هر چند که به کار ایرادهایی گرفته شد ازجمله‌ اینکه پایه‌های گنبد ضعیف است و نمی‌تواند وزن آن را تحمل کند؛  اما نتیجه کار این بود که ‌از تخریب کلی بنا جلوگیری شد.
بنای دیگری که به کمک عکس با ارزشی آن را احیا کردیم « باغ دولت آباد » یزد بود. از زمان «جلال‌الدوله» به باغ و اجزای آن آسیب‌های فراوانی وارد شده‌بود. ارسی‌های آن را کنده بودند و جای آن سه دری گذاشته بودند. زمانی که باغ سربازخانه بوده‌است، لطمات دیگری به آن وارد شده بود از جمله تخریب بادگیر آن. برای نمونه بادگیر باغ را از ترس اینکه فرو ریزد و ساختمان زیر آن را خراب کند کنده و برداشته بودند. خوشبختانه با پیدا کردن دو عکس از زمان جلال الدوله (پسر ظل السلطان  حاکم یزد) توانستیم اطلاعات مفیدی به دست آوریم. در عکس‌ها جلال‌الدوله، خان بزرگ یزد در وسط باغ و در دو حالت، یکی به طرف بادگیر و یکی به طرف هشتی دیده می‌شود. بر اساس این عکس‌ها ما بادگیر را دوباره ساختیم و ارسی‌ها را در جای خود گذاشتیم، سر در را نیز احیاء نمودیم.

مسجد فهرج

بعضی‌ها گفته‌اند که «مسجد جامع فهرج» از یافته‌های پیرنیا است. در صورتی‌که ‌این بنا گم نشده‌بود که من آن را بیابم. به یاد دارم که‌ از بافق باز می‌گشتیم. قصد استراحتی کوتاه داشتیم. در عین حال مردم، ما و ماشینمان را که روی آن آرم «سازمان حفاظت آثار باستانی» بود، دیده بودند. آنها فکر کرده‌بودند که ما می‌توانیم برای ساخت مسجدی نو به آنها کمک مالی کنیم  و به ما گفتند که در آبادی، مسجد خیلی کهنه‌ای وجود دارد که ما قصد تخریب آن را داریم تا بتوانیم مسجدی نو بسازیم. ما به‌ آنها گفتیم ما برای نو ساختن پول نداریم اما اگر چیزی باشد، آن را درست می‌کنیم. آنها گفتند خیلی کهنه و خراب است و من گفتم: هر چقدر هم که کهنه باشد اصلاً نمی‌شود آن را خراب کرد. از آنها خواستم بنا را به من نشان بدهند. وقتی وارد مسجد شدم مبهوت ماندم. دیدم در یک بنای ساسانی هستم که مسجد نام دارد. در آنجا تمامی اصول ساخت مسجد رعایت شده‌بود اما جزء به جزء عناصر آن یعنی شبستان، صفه‌ها، رواق‌ها به شکل معماری پارتی بود. پس از آن به کنکاش منابع تاریخی پرداختم و با استفاده‌ از کتاب «تاریخ جعفری» و منابع دیگر به نکات دیگری پی بردم. آنچه دریافتم این بود که‌ این مسجد در نیمه‌ی اول قرن اول هجری ساخته شده‌؛ اما معماری آن نسبت به پیش از اسلام تغییر نیافته‌است و می‌توان آن را اولین بناهای «شیوه خراسانی» دانست. این بنا، دارای ویژگی‌های مختلفی است. تمام چفدهای آن بیزکند است و طاقها بیزتند می‌باشند.
درگاههای آن همه دارای شانه یعنی پس‌نشستگی در قسمت پاکار قوس‌ها هستند. این نمونه‌ها در معماری زمان ساسانیان نیز مشاهده می‌شود. دراین جا خواستگاه چفد عقب‌تر نشسته زیرا کاربرد قالب را داشته‌است. البته سوال‌هایی نیز در ارتباط با این بنا مطرح شده‌است. یکی از آنها درباره‌ ستون‌هایی است که رو به روی ورودی مسجد قرار گرفته‌است. چنین کاری را در جاهای دیگر نیز می‌توان دید. در «دشت آهوان» بین سمنان و دامغان رباطی به نام «انو شیروان» ساخته شده‌است. بعضی به‌ اشتباه‌ ان را مربوط به زمان ساسانیان می‌دانند اما انوشیروان «نوه قابوس وشمگیر» حاکم آن محل بوده‌است. در این بنا که به نظر می رسد ساختمانی یکدست بوده پایه‌هایی درجلوی درگاه‌ها قرار داده شده‌است که خود به عنوان یک حفاظ عمل می‌کرده‌است تا داخل اتاق پیدا نباشد. در مسجد فهرج نیز اینگونه‌است. این مسجد چیزهای فوق العاده دیگری نیز دارد که هر کدام می‌تواند موضوعی برای مطالعه باشد. یک بار بر اثر بارندگی، بخشی از دیوار مسجد خراب شد در بالای دیوار چند رف قرار دارد که شاید بتوان گفت از پیش از اسلام بوده‌است. این رف‌ها را روی دیوار درآورده‌اند. وقتی دیوار خراب شد روی نقش‌ها را نایلون کشیدم و جلوی آن را دیوار خشتی قرار دادم تا کسی کار اصلی را نبیند‌. این باعث می‌شد تا از نابودی کار جلوگیری شود.
مکان‌های دیگری را نیز اینگونه ‌از دید خارج کرده‌ام تا از بین نروند که پیش از رفتنم باید بگویم کجا هستند. یکی در ایوان«سید رکن الدین» یزد است. وقتی آنجا را احیاء می‌کردم در کنار آن، یک قسمت از «ازاره کاشی» را پیدا کردم. نقش آن «اختر چلیپا» است و ستاره‌های زیبا با چلیپا کار شده‌است. می‌توان گفت که جنس آنها کاشی معمولی نیست و نوعی چینی است. متاسفانه خیلی از این آثار را کنده‌اند و برده‌اند. من برای جلوگیری از این کار جلوی آن دیوار کشیدم که معلوم نباشد. البته در همان زمان نیز مرحوم وزیری از افراد خیّر و بزرگ یزد که خدایش رحمت کند تعدادی از این کاشی‌ها را به مسجد میر چخماق برد و در قسمتی از مسجد نصب کرد.

در مسجد جامع فهرج یک کار پژوهشی که می‌توان انجام داد بر روی شبستان زمستانی آن و برخی اجزاء آن است. این بخش از بنا در زیر ساباط، چسبیده به مسجد قرار دارد. این شبستان به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم می‌شود که به شکل اتاق‌های کشیده می‌باشد که در مساجد دیگر صدراسلام نیز دیده می‌شود. در این اتاق‌ها نوعی کشیدگی در سقف نیز مشاهده می‌گردد مانند آن چیزی که  در مسجد سر کوچه محمدیه نایین دیده می‌شود. در اینجا نیز دیوار قبلی طول اتاق است. دو اتاق نیز به هم چسبیده‌اند. یکی از نکات مهم در این مسجد «درب» آن می‌باشد. می‌دانید که مساجد، در نداشته‌اند. معمار این بنا حیفش آمده که درهای شکوهمند و زیبای آن روز را به نحوی نشان ندهد. او بر روی دیوار مسجد گل‌بری کرده که بعدها روی آن را قرمز کرده‌اند. این درها فوق‌العاده هستند و ما هیچ نمونه‌ای  از آن نداریم. یکی دیگر از نکات جالب این مسجد محراب اولیه‌ی آن است که متاسفانه آن را سوراخ کرده‌اند. مسجد چند محراب دیگر نیز دارد که به نظر می‌رسد هر کس نذری داشته‌ آنها را ساخته‌است. درمسجد بعضی از آنها به عنوان اعتکاف‌گاه‌ استفاده می‌شده و کسانی که می‌خواستند معتکف شوند گوشه‌ای را انتخاب می‌کردند و در آنجا مشغول عبادت می‌شدند. این محراب‌ها الزاماً نباید رو به قبله باشد و می‌توانست هر جایی باشد مانند مسجد جامع ساوه. مناره‌ی مسجد بعدها ادغام شده‌است.

تدریس در دانشگاه

کار دانشگاه را از حدود سالهای 1344-1345 شروع کردم. ابتدا در دانشکده هنرهای زیبا مشغول به کار شدم. همچنین کلاس‌هایی برای محافظان آثار باستانی و ژاندارمری تشکیل می‌شد. دانشکده‌ی معماری و شهرسازی شهید بهشتی، سازمان جهانگردی، دانشگاه فارابی تهران و پردیس اصفهان و دانشگاه علم و صنعت دیگر جاهایی بودند که در آنها تدریس داشته‌ام.

فهرست کتب منتشر شده محمدکریم پیرنیا:
1. پیرنیا، محمدکریم. افسر کرامت‌الله، راه و رباط، تهران، انتشارات سازمان ملی حفاظت آثار باستانی، 1352، چاپ دوم، سازمان میراث فرهنگی، انتشارات آرمین، 1370.
2. پیرنیا، محمدکریم. شیوه‌های معماری ایران، تدوین غلامحسین معماریان، تهران، نشر هنر اسلامی، 1381.
3. پیرنیا، محمدکریم. گنبد در معماری ایران، گردآوری زهره بزرگمهری، مجله اثر، شماره 20، 1380.
4. پیرنیا، محمدکریم. آشنایی با معماری اسلامی ایران، تدوین غلامحسین معماریان، تهران، دانشگاه علم و صنعت، 1371.
5. پیرنیا، محمدکریم. کتاب هنر دبیرستان، بخش معماری.
6. پیرنیا، محمدکریم. هندسه در معماری، گردآوری زهره بزرگمهری، تهرا، سازمان میراث فرهنگی، چاپ دوم 1371.
ب) فهرست مقالات، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها
1. پیرنیا، محمدکریم. «سبک‌شناسی معماری ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 1، 1347، ص 54ـ43.
3. پیرنیا، محمدکریم. «بیماری بلوار» هنر و مردم، سال 6، شماره 69، 1347، ص 43ـ39.
4. پیرنیا، محمدکریم. «بازار ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 3، 1348، ص 60ـ55.
5. پیرنیا، محمدکریم. «درگاه و کتبیه آستان حضرت عبدالعظیم» باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره دوم، بهار 1348.
6. پیرنیا، محمدکریم. «مسجد جامع فهرج»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 5، 1349، ص 13ـ2.
7. پیرنیا، محمدکریم. «تویزه، قوس، دور» هنر و معماری، شماره 8، 1349، ص 16ـ9.
8. پیرنیا، محمدکریم. «طاق و گنبد» هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 40ـ31.
9. پیرنیا، محمدکریم. «مروری بر کتاب نظری اجمالی بر شهرنشینی و شهرسازی در ایران»، مجلة اثر. شماره 1، 1359.
10. پیرنیا، محمدکریم. «خیز و اندام گنبدهای ایران»، هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 74ـ67.
11. پیرنیا، محمدکریم. «بادگیر و خیشخان» هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 30ـ19.
12. پیرنیا، محمدکریم. «پاسداری از یادگارهای ایران باستان»، هنر و معماری، شماره 17، 1352، ص 60ـ54.
13. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، گنبد»، هنر و مردم، سال 12، شماره 137ـ136، 1352، ص 7ـ2.
14. پیرنیا، محمدکریم. «بناهای تاریخی هر کشور در حکم شناسنامه‌های فرهنگی است، هنر و معماری، سال 5، شماره 17، 1352، ص 55.
15. پیرنیا، محمدکریم. «خانه‌های خدا در ایران زمین»، هنر و مردم، سال 13، شماره 149، 1353، ص 8ـ2.
16. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، جناغ و کلیل»، هنر و مردم، سال 12، شماره 14، 1354، ص 6ـ2.
17. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، پادیاب»، هنر و مردم، سال 12، شماره 139، 1353، ص 31ـ25.
18. پیرنیا، محمدکریم. «سبک آذری»، فرهنگ معماری ایران، شماره 1، 1354، ص 55.
19. پیرنیا، محمدکریم.«مردم‌واری در معماری ایران»، فرهنگ و زندگی، شماره 24، 1355، ص 65ـ62.
20. پیرنیا، محمدکریم. «خواب آلودگان به شیوه‌های معماری ایران نام بیگانه می‌نهند»، هفت هنر، شماره 23، 1355، ص 53ـ46.
21. پیرنیا، محمدکریم. «معماری مساجد ایران، راهی به سی ملکوت»، فصلنامه هنر شماره 3، 1362، ص 151ـ136.
22. پیرنیا، محمدکریم. «شرایط اقلیمی کویر و مسائل مربوط به بناهای خشتی»، معماری ایران، گردآوری آسیه جوادی، تهران، انتشارات مجرد، 1363، ص 894ـ889.
23. پیرنیا، محمدکریم. «مساجد»، معماری ایران دوره اسلامی، گردآوری محمدیوسف کیانی، تهران، نشر جهاد دانشگاهی، 1336، ص 22ـ1.
24. پیرنیا، محمدکریم. «معماری ایران»، مجموعه سخنرانی‌های کرمان، 1350، ص 34ـ17.
25. پیرنیا، محمدکریم. «استاد محمدکریم پیرنیا و اصول معماری سنتی ایران»، تهران، کیهان فرهنگی، 1364، سال دوم، ص 13ـ3.
26. پیرنیا، محمدکریم. «در و پنجره در معماری ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره دوم، بهار 1348، ص 81ـ75.
27. پیرنیا، محمدکریم. «پای صحبت استاد مهندس پیرنیا»، تهران، کیهان علمی، 1373، سال ششم، شمارة 8، ص 40ـ29.

به نقل از سایت  انجمن مفاخر معماری ایران

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!