حضور زنان در فضا: جنبش گستردهساز طرحواره و عادتوارههای زنانه | ||
|
||
|
||
چكيدهاین مقاله با تمرکز بر رفتارهای روزمره دختران دانشجوی پردیس هنرها زیبا سعی دارد نشان دهد که چگونه یک رفتار ساده همچون نحوه حضور در فضا، از سوی کنشگران نامنسجم، غیرحرفهای و غیرسیاسی، به گسترش دامنه عادتوارههای زنانه ختم میشود. در این رفتار، دختران با «مصرف فضا» بگونهای «نامتداول» و از طریق القای معنای خودانگیختهای که در تقابل با خوانش رسمی فضا قرار دارد، اقدام به پروبلماتیک کردن قواعد حاکم بر فضا کرده، نظم فضا را بحرانی نموده و آن را به ضد-فضا تبدیل میکنند. خصوصیات فضایی که به دختران اجازه بروز این رفتار آنومیک را میدهد، تخلخل، تودرتویی و سیالیت فضایی است. بگونه ای که همزمان امکان رویتپذیری و پنهان شدنِ در جمع را برای کنشگر فراهم میکند. همچنین فضای پردیس، فضای امنیست که در آن دختران از یک سو از برچسبهای اجتماعی و از سوی دیگر از ترس تجاوز رها میشوند. گمنامی در فضا کمتر از دیگر فضاهای شهریست و در نتیجه رفتارهای دختران نیز اندکی محافظهکارانهتر. در این رفتار، همچون دیگر جنبشهای اجتماعی، فضا هم وسیله است و هم هدف. وسیله ای برای اعمال مقاومت، اِبراز خود و بسیج منابع و هدفی ارزشمند که میبایست، کنترل و مالکیت آن به دست گرفته شود و معنای مورد نظر کنشرگران، در مخالفت به معانی رسمی، بدان دمیده شود.
واژههاي كليدي: فضا، جنسیت، زنان، عادتواره، جنبش اجتماعی |
1- مقدمه: رفتار روزمره در فضای عمومی
از منظر بسیاری از متفکران از جمله فروید، زیمل، بنیامین، فوکو، دوسرتو، آلتوسر و … مسائل روزمره و اتفاقاتی که روزانه در زندگی عامه مردم رخ میدهد، در حالی که به نظر بسیار ساده و پیش پا افتاده میرسند، ممکن است بسیار واجد معانی خاص و برجسته باشد. اتفاقاتی که اگر چه «نامتداول» به نظر میرسند، ولی فرهنگ مدرنیته روزمره با تمایل به بدیهی سازی امر ناآشنا ما را بر این میدارد که از کنار آنها به آسانی عبور کرده و این امور «نامتداول» که عمدتا «مشروع» نیز هستند را نادیده بگیریم. اتفاق روزمرهای که این مقاله بر آن متمرکز است، نوع رفتار خاصی است که از سوی دانشجویان پردیس هنرهای زیبا، خصوصا دانشجویان دختر این روزها بروز میکند. در این رفتار دختران، بسیار «راحت» یا به قول خود کاملا «رِلِه»، بگونهای «مالکانه» و کاملا «در معرض دید» و نه در گوشههای پنهان، به گونه ای بر روی زمین مینشینند که عمدتا متداول نبوده است. در عین حال انتخاب و «تداول بخشی» این رفتار آنچنان زیرکانه صورت گرفته که به هیچ وجه در دسته بندی رفتارهای «نامشروع» تکنولوژی انضباطی قرار نگرفته و در نتیجه مشمول تنبیه نمیگردد.
تصویر 1. نحوه متداول مصرف فضا توسط دانشجویان دختر پردیس هنرهای زیبا
این رفتارِ «امروزه-نامتداول»، همچون کلاژ و مونتاژ (تکنیک های مورد نظر بنیامین)، با تاکید بر رفتاری جنسیشده که «متناسب»با فضا و جنسیت نیست، به پروبلماتیک کردن موقعیت «شیانگاریشده» زنانه در فضا میپردازد. این گونه به نظر میرسد که این رفتار سعی دارد، همزمان، جایگاه زن در فضا را هم در ذهنِ سوژه و هم در ذهن دیگران تغییر دهد.
جالب توجه اینکه فاعلان این عمل، مشخصا با شعارهای روشنگری، روشنفکری، اصلاح طلبی و … دست به این رفتار نمیزنند. همچنین آنها در یک گروه ایدئولوژیک و یا اقتصادی مشخص نمیگنجند، بلکه از گروههای کاملا مذهبی گرفته تا طبقات بالا و متوسط اقتصادی را شامل میشوند. در عین حال، آنها مستقیما عمل خود را سیاسی نمیدانند. ولی در کنه حرفهای آنها دیده می شود که سعی در «معنیبخشی مجدد» به سازمان فضا داشته، تمایل دارند که موقعیتهای خود (در مرحله اول) و زنان (در مرحله عام) را نسبت به فضا به گونهای «خودانگیخته» و متفاوت با «خوانش رسمی»، «بازتعریف» کنند. در این عمل در عین حالی که زنان «سوژه» شناسا و عامل تغییر هستند، همزمان «ابژه» متاثر از عمل خود نیز میباشند. فاعلان این عمل ابراز میدارند که اولین «تجربه» آنها، اتفاقا هراس انگیز و در نتیجه اضطراب آور بوده، با این حال اکنون بر مشروعیت این رفتار خود بسیار تاکید دارند. این موضوع با گستردهکردن مرزهای «عادتواره» بوردیو بحث خواهد شد.
در این رفتار، نوع شدیدی از «طفره رفتن» و «سر باز زدگی» از هویتی که «سیستم» برای افراد «زیست جهان» دیده، وجود دارد. بر این اساس این گرایش از نگاه تودهای، همشکلساز و انتظام بخش نهاد رسمی فرار کرده، بر «فردگرایی»، «خودانگیختگی» و «استقلال فردی» در تعیین «هویت»، تاکید دارد.
در ادبیات نظری عمدتا به رفتارهای جنبش اجتماعی گفته میشود که در آن دسته ای از مردم به صورت همزمان، منسجم یا موقت به صورت دستهجمعی دست به اقدامی اعتراضی بزنند. بر اساس این تعریف رفتار آگاهانه زنان در فضا که توسط «کنشگران فردی» صورت میگیرد را نمیتوان در دستهبندی جنبشهای اجتماعی قرار داد. با این حال نظر نگارندگان بر این است که روش و اهداف چنین اعمالی بسیار با اهداف مذکور برای جنبشهای جدید اجتماعی منطبق است. زیرا که جنبشهای جدید اجتماعی از فمینیسم گرفته تا محیط زیست گرا، شامل رابطه ای بازاندیشانه با جهانهای عینی، ذهنی و اجتماعی هستند. به اعتراض علیه تفسیر اجتماعی هنجارها میپردازند، هنجارهای جدید ایجاد کرده و حول آن توافق میکنند (Cohen, 1985). بر این اساس می بایست تعریف جنبش اجتماعی بگونه ای تغییر کند که این گونه رفتارهای منفرد را نیز در خود بگنجاند.
از طرف دیگر در نگاه اول به نظر میرسد که این گونه رفتارها، کاملا در دستهبندی «کنشها اِبرازی» قرار می گیرد و نه در دسته «کنشهای ابزاری». از این نظر، با عمده نظریه های جنبش های اجتماعی جدید مبنی بر دنبال شدن اهداف فرهنگی و نه اهداف اقتصادی-سیاسی، منطبق است. با این حال، به نظر ما، این رویکرد که جنبشهای جدید اجتماعی، اهداف اقتصادی را دنبال نمیکنند، غلط است. با نظریه تبادل پذیری «سرمایه» در تئوری «میدان» بوردیو نشان داده خواهد شد که چگونه سرمایه فرهنگی به سرمایه اجتماعی و در نهایتا به سرمایه اقتصادی بدل خواهد شد. بر این اساس، نتایج اقتصادی در دراز مدت برای کنشگران به ارمغان خواهد آمد. دراین مفاله به هر یک از موضوعات فوقالذکر به صورت مجزا پرداخته شود.
1- فضا، رفتار و معنی
از آنجا که در این مقاله مقرر است به نحوه ی مقاومت و سیاسیسازی[1] فضا پرداخته شود و از آنجا که موضع مورد مناقشه و ارزشمند برای طرفین سیاسی در جنبشهای جدید اجتماعی «معنای فضا»ست و معنای فضا غیر قابل تفکیک از موقعیت فرد در فضا و نوع رفتاری که وی بروز میدهد، ابتدا باید به ارتباط بین این مفاهیم (فضا، رفتار و معنی) پرداخت. این درحالیست که نظریههای متداول شهرسازی، طراحی شهری و معماری و حتی مطالعات مربوط به انسان و محیط زیست، عمدتا بر سنت روشنفکرانه «طراحی» تکیه دارد. این نظریهها تنها بر کار معماران و شهرسازان تمرکز داشته و رابطه محیطهای زیستی را با فرهنگ نادیده میگیرند. امروزه، با تاکید بر رویکرد یکپارچه[2]، کلنگر[3] و میان رشتهای به شهرسازی و طراحیشهری، ما را بر این میدارد که همه جنبه های فضا، اعم از فلسفی، روانشناختی، جامعهشناختی، رفتارشناختی و سیاسی محیط شهری را همزمان و در ارتباط با یکدیگر در نظر بگیریم.
بر این اساس، به فضا میبایست به عنوان مجموعه ای از روابط میان عناصر و مردم (میان عناصر و عناصر، میان عناصر و مردم، و میان مردم و مردم) که دارای نظمی خاص هستند، نگریست. به عبارت دیگر، سکونتگاههای انسانی «محصول ترکیب اتفاقی عناصر و اشیاء نیست، بلکه حاوی نظم، الگو و ساختی مشخص است» (راپوپورت، 1976). این نظم و روابط، عمدتا فضایی بوده، روابط میان عناصر و مردم را بر اساس درجات تمایز فضایی تعیین میکند. لذا، شهری با خانههای درون گرا، اساسا با شهری برونگرا متفاوت است. چنین نظامهایی را میتوان بیان فیزیکی «محدودهها» و «عرصهها» و یا به گفته فوکو «ایده متجسد» نامید. آنچه فضای فیزیکی و ذهنی را به یکدیگر وصل میکند در جمله زیمل مبنی بر اینکه «مرزها قبل از اینکه نمود عینی بیابند، در اذهان جای داشته اند» (زیمل، 1903). به بیان دیگر، شهر و هر سکونتگاه دیگر انسانی را میتوان نمادی از ایده بصورت فیزیکی تبلور یافته دانست. شهرها و یا هر محیط زیست مصنوع در برگیرنده یا تجلی یک مدل شناختی و آگاهانه بوده که از اهم اهداف آن، تحمیل نظمی ذهنی بر عناصر است. بیان فیزیکی بخشیدن به یک ایده، آن را به ابزاری تذکار دهنده بدل میکند، که با بیان شیوه مطلوب رفتار، به ترغیب و تقویت آن شیوه رفتاری میپردازد. بنابرین، اصولا محیط مصنوع را باید یکی از روش های نظم بخشی به جهان دانست.
بر این اساس، «از طراحی و شهرسازی مناطق گرفته، تا ترتیب مبلمان داخلی اتاق ها، نوعی از نظام فضایی بر اساس قواعد منبعث از فرهنگ جمعی و فردی است و بیانگر تطابق میان نظم فیزیکی و نظم اجتماعی می باشند» (راپوپورت، 1976). بر این اساس، نظم فضایی بیانگر مفاهیم و معانی بوده و دارای ویژگیهای ارتباطی و نمادین می باشد. نظم فضایی به صورت سیستمی نمادین، موقعیتهای اجتماعی را بیان کرده، بیانگر شخصیت، موقعیت و حیثیت اجتماعی افراد است. خطوط جدایی و تمایز اجتماعی[4] و سلطه اجتماعی[5] با محیطهای شهری تقویت میشود.
از طرف دیگر، نظم فضایی بیانگر و در عین حال کنترل کننده ماهیت، تراکم، حجم و از همه مهمتر نحوه، رویکرد و جهت ارتباطات و رفتارهاست. اینکه شخص با چه کسی، چه وقت، کجا، در چه زمینهای، چه نوع رفتاری از خود بروز دهد، شدیدا فضا و نظام اجتماعی را به یکدیگر مرتبط میسازد. ویژگی تمامی مجتمعهای زیستی از مراکز تشریفاتی همچون مراکز مایا گرفته تا مجتمع های زیستی یوروبا در آفریقا تا شهرهای امرزی، عملکرد خاص «انتظام بخشیدن» به روابط، رفتار و معنی است. بر این اساس، بخش مهمی از تاریخ شهر و شهرسازی متوجه رفتار انسانی، شکلگیری و تداوم مجتمعهای زیستی بر اساس الگوهای رفتاری انسان است. بخش اعظم محیط مصنوع ما در رابطه با فرهنگ شکل گرفته است. حتی عناصر طراحی شده (و نه شکل گرفته) همچون آکروپولیس، اگورا، مساجد، خیابان و تقاطعها تنها در رابطه با زمینه رفتاری آن قابل شناخت است.
یکی از موضوعات اصلی که فضا حول آن، رفتارها، روابط و معنی محیط را «انتظام» می بخشد، «جنسیت» است. محیط فیزیکی با تبلور و عینی کردن طرحوارههای[6] رسمی و غیر رسمی جنسیت، که البته رابطه عمیقی با سنت از یک طرف و قدرت از طرف دیگر دارد، به عاملی «تذکار دهنده» و کنترل کننده رفتار بدل میشود. این رفتارها در رابطهای دیالکتیک، به بازتولید و تداوم طرحوارههای اولیه ختم میگردند.
لذا، مطالعه مجاز بودن برخی گزینههای رفتاری در کنار ممنوعیت دیگر گزینهها، از یک طرف، مکان ها را به صورت بارزی از هم متمایز میکند، در طرف دیگر آشکار کننده فرهنگ و قدرت هستند. کنترل نظام رفتاری که به قول تیلور زمانی توسط تفوق و همهشمولی نظامهای کیهانی و افقهای اخلاقی اعمال میگردیده است، امروزه به گفته دورکیم در نهادهای رسمی تبلور یافته است و در نتیجه آن را به امری سیاسی تبدیل کرده است.
بررسی رفتار و جنسیت در فضا به دو صورت قابل بررسی است. از یک طرف با رویکردی متریالیسمی می توان به حضور فیزیکی بدنهای جنسی در فضا، مرزهای جنسیتی فضا و رفتار جنسیشده فضا پرداخت و از طرف دیگر با رویکردی تاویلی و تفسیری، به تحلیل کنش افراد، ذهنیت و اهداف مد نظر آنها، پرداخت.
رویکرد دوم، فضا را همچون دیگر موضوعات کالایی شده جامعه معاصر، قابل مصرف میداند. با این تفاوت که انسان را نه درون یک قفس آهنین و کاملا مقهور ساختار، بلکه به عنوان کنشگرانی فعال و خلاق میداند که در مخالفت با ساختار و سیستم، در پی تحمیل معنای خود به محیط هستند. بر این اساس است که فیسک[7] (1998) با واسازای[8] مفهوم متعارف مصرف، در واقع مصرف را، خود نوعی تولید میداند: «کالاها ناتمام تولید میشوند و این مصرفکنندهها هستند که کالاها را تکمیل میکنند. مصرفکننده، مولد، خلاق و فعال درک میشود، از این رو مصرف کالاها و مکانها در بردارنده معانی اجتماعی هستند». در همین رابطه است که جامعه شناسانی همچون زیمل (1978)، داگلاس و ایشروود[9] (1996) مصرف را ابزاری دارای معنی و کارکرد ارتباطی میدانند.
این مقاله نیز در پی آن است که نشان دهد چگونه دختران فضای حیاط مرکزی پردیس هنرهای زیبا را به اشکال «غیر معمول» و «نامتداول» به منظور زیست روزمره خود بهره میگیرند. بعبارتی فضاها را به دلخواه خود مصرف میکرده، معنای مد نظر خود را بدان القا میکنند. این موضوع نشانگر تعارض همیشگی مدرن مابین «دسیپلین» و «براندازی»، «ساختار»[10] و «کنشگر»[11]، «انتظام» و «آنومی» است که در آن طراحان فضا با محتمل[12] و امکان پذیر[13] کردن برخی از گزینههای رفتاری و نهادهای قدرت بعنوان کنترل کنندگان رفتارهای مشروع در فضا در جبهه دسیپلین و زنان به عنوان استفاده کنندگانی که بدنبال دمیدن معانی خود در فضا هستند، در جبهه آنومی قرار دارند.
تصویر 2. جام سراسربین[1] پردیس، واقع در مکانی با بیشترین امکان نظارت بر فضایی نیمه عمومی با عمکرد منعطف (راست) و جام سراسر بین زندان ایالت ایلینویز (چپ) بر نحوه های مشروع رفتار و معنی بخشی به فضا نظارت دارند.
این گونه است که دوتایی «قدرت»-«مقاومت» بر دوتایی «نگرانی»-«لذت» منطبق میشود. به زبان رابرت پارک (در گزارشی در مورد دهه 20 آمریکا): «نسل جوانتر زنانی که اینک به تعداد زیاد پابه زندگیِ آزاد شهرهای بزرگ میگذارند، تاثیری نگران کننده بر نظم اخلاقی و اجتماعی وارد میکنند» و مهمتر اینکه: «دقیقا هر آنچه که زندگی را جالب و شگفت انگیز میکند، برای نظم موجود خطرناک است» (1967: 108). «زندگی شهری بر اساس این مبارزه ابدی میان «نظم سختِ عادی شده» و «آنارشی لذت بخش»، میان این دوگانگی مردانه-زنانه استوار است» (ویلسون، 1991: 7-8). و این درحالیست که به گفته اوفه، نظام های اجتماعی و تکنولوژیک بزرگ، در فرآیند رشد خود، نسبت به شیوههای پیشبینیناپذیر، بیقاعده یا کجروانهِ رفتار کنشگران، حساستر و آسیبپذیرتر و از این رو نابردبارتر میشوند، در نتیجه به نظارت و کنترل پیشگیرانه وسیعتر و مفصلتر متکی میشوند (Offe, 1985). همچنین است در مورد فرایندهایی که «طی آن مردم به اشیاء، کنشهای خود و ]مهمتر از همه[ به موقعیت خود نسبت به فضا معنی میدهند»، از منظر تکنولوژی انضباطی «چنین فرآیندهای نیز میبایست کنترل شود» (Melucci, 1985).
اینکه چرا حضور زنان در فضاهای عمومی و نحوه استفاده آنها از فضا بعنوان عامل ساختارشکن و نابهنجارکننده[1] نام برده میشود، چگونه در کلانشهر، برای زنان خطر و لذت با گمنامی و آزادی مرتبط میگردد، و چگونه مقاومت خود را کنشهای روزمره زنان نشان میدهد، در قسمتهای بعد دنبال میشود.
1- ساختار و کنش
بحث اصالت و تقدم ساختار[2] یا کنش[3] در شکلدهی به رفتارهای انسانی در تاریخچه علوم اجتماعی از پیشینه بسیار مفصلی برخوردار است و ادبیات متفکرانی زیادی از زیمل، الیاس، پارسونز و کلمن گرفته تا آنگر و دیگران را شامل میشود. در این بین عینیتگرايان همچون آلتوسر و لوي اشتروس، جامعه را به صورت نيرويي خارجي در نظر ميگيرند، كه كنش سوژه انساني را محدود و يا متعين ميكند. اين رويكرد هيچ روش قانع كنندهاي براي توضيح اين امر ندارد، كه چگونه عوامل انساني در توليد و نگهداري جامعه نقش دارند. برعكس ذهنیتگرايانی همچون گافمن و مید، فارغ از نيروهاي محدود کننده که جامعه بر سوژه وارد می کند، تأكيد بسيار زيادي بر توانايي عامل انساني، به صورت ارادي و ايجاد كنش اجتماعي هدفمند دارند.
در این بین اتخاذ رویکردی بینابین و دیالکتیکی همچون گیدنز یا بوردیو شرایط موجود را بسیار بهتر تبیین میکند. هسته طرح این دو نفر، كوششي است تا از آنچه بوردیو، افراطهاي رويكرد عينيگرايي و ذهنيتگرايي در جامعهشناسي مينامد پرهيز شود. گیدنز همانند لفور، با رویکردی دیالکتیک، کنش را متاثر از ساختار و همزمان تاثیرگذار بر ساختار میداند.
برای درک کنشها، رفتارها و کردارها (و همچنین عقاید) افراد، بایستی عادتوارهها[4]، و برای شناخت ودرک عادتوارهها بایستی فضای حاکم یا موجود را درک کرد. منظور از عادت واره، مجموعه «طرحوارههایی» است که یک انسان در طول زندگی خود از ابتدای تولد به بعد بر اساس برخورد با محیطهای مختلف مانند خانواده، رسانهها، نهادهای آموزش و پرورش و گروه همالان کسب میکند. این طرح وارهها مانند چگونه غذا خوردن، چگونه لباس پوشیدن، چگونگی ارتباطات اجتماعی، ذوقیات، مشغولیات انسان می باشند ( بوردیو، به نقل از منادی: 93). بر این اساس، عادت وارهها، محصول فعالیت تاریخی نسل های پیدرپی است (همان منبع: 230).
این مقاله با آن بخش از طرحواره و عادتوارههای جامعه که در طول تاریخ جایگاه زن را با فضا (عمومی و خصوصی) مشخص می کند، مرتبط است. همچنین نشان داده خواهد شد که طرح واره ها را همچون نظام ارزشی نباید امری صلب و غیر قابل تغییر در نظر گرفت؛ بلکه نظام ارزشی مردم در طول تاریخ، در جوامع و فرهنگهای مختلف دائما در حال تغییر بوده است (Thomas, 2001). در این مقاله به این پرداخته میشود که چگونه زنان با مصرف فضای عمومی (بصورت عام) و مصرف «نامتداول» فضای عمومی (بصورت خاص) در زندگی روزمره خود، دست به تغییر عادتواره و در نتیجه آن تغییر طرحوارههای موجود در جامعه میزنند.
بر این اساس است که توجه به امور به ظاهر ناچیز پدیدههای خرد تجربههای زندگی روزمره چنان که مد نظر زیمل بود و در سنت نظریه پردازان مطالعات فرهنگی متداول است، حائز اهمیت میگردد. در این مطالعات با اتخاذ رویکرد دیالکتیکی فوقالذکر، فضاهای عمومی میبایست به عنوان «سرزمینی مه آلود که قدرت، سلطه و ایدئولوژی در جای جای آن لانه کرده است» (کاظمی، 1392: 28) دیده شود. در این بین وظیفه نظریهپرداز فهم مقاومتهای منتشر شده، در لایه های پنهای این افعال است که البته ابزارهای متعارف جامعه شناسی برای بازنمایی چنین تجاربی در تجربه زیسته روزمره کفایت نمیکند.
اینکه ما تغییرات اجتماعی را در جنبشهای زنان جستجو میکنیم، و زنان را «فرد» تغییردهنده مورد نظر زیمل بدانیم، نشان از تغییری اساسی در رویکردهای نظری جامعهشناسی دارد. زمانی لوکاچ به تبعیت از مارکس فرد انقلابی را به «پرولتاریا» تقلیل میداد معتقد بود که تنها، کارگران نیروی انقلابی و تغییردهنده است. در حالیکه تجربه قرن بیستم نشان داد که پرولتاریا توانایی به عهده گرفتن مسئولیت انقلابی را ندارد. در مکتب فرانکفورت تنها مارکوزه بود که توانست جایگزینی برای نیروی تغییر در اثر خود بیابد. «در غیبت هر گونه نیروی تغییر، مقاومت باید بدون وجود فاعلی اجتماعی صورت گیرد. از این رو هنر و زیبایی شناسی مسئولیتی سیاسی و اجتماعی پیدا میکند«. از منظر مارکوزه به جای کارگران، اکنون این «دانشجویان» و «زنان» هستند که توانایی انقلاب و تغییر در زندگی روزمره را دارند و می توانند بدون آنکه به ورطه کلیت شیواره زندگی بیافتند، آن را نقد کنند.
همچنین با گذار از بنیامین به دوسرتو و فوکو از درک نخبه گرایانه از زندگی روزمره فاصله گرفته میشود و مقاومت در نفس زندگی روزمره و در کردارهای عادی آن، جستجو میگردد. در ادبیات این دو، مقاومت نوعی عمل نخبهگرایانه به شمار نمیرود. بنا نیست خوابگردها و رویابینهای بنیامینی با کرداری روشنفکرانه یا زیباییشناسانه از خواب بیدار شوند. بلکه این مقاومتی است که در نفس زندگی روزمره وجود دارد و در متن کردارهای عادی زندگی قابل مشاهده است (کاظمی، 1392: 28-33).
البته مقاومتی که دوسرتو از آن سخن میگوید چندان در دسترس و آشکار نیست، بلکه فهم این مقاومت تنها از طریق تفسیری از کردارهای فرهنگی آدمیان ممکن می شود. دوسرتو امر روزمره را قلمرو مقاومت مجازی و عملی می بیند. همچنین تفاوت درک میشل دوسرتو از مقاومت با درک مارکسیستیِ مقاومت، کاملا مشهود است. چرا که در نزد وی، مقاومت بیش از آنکه واژگونی قدرت باشد، عرصه تبیین متکثر و متفاوت از قدرت است؛ موضوعی که پاشنه آشیل این مقاله را تشکیل میدهد. در نظر وی «مقاومت همان قدر فعالیتی برخواسته از اینرسی، کرختی و سکون است که از اشکال جدید و نوآورانه برخواسته است» (هایمور[5]، 2002: 151-152). آنچنان که کوهن مدعیست که «جنبشهای جدید با خصلت انقلابی گری منطبق نیست» (Cohen, 1985). وی بیان میدارد که بسیای از فعالان معاصر همچون هابرماس در «دموکراسی رقابتی» و تورن در «دموکراسی سوژه محور» غالبا وجود دولت دموکراتیک و اقتصاد بازار را میپذیرند. مبارزات آنها در بردارنده پروژه سازماندهی مجدد روابط بین اقتصاد، دولت و جامعه و از آن مهمتر ترسیم مجدد مرزهای بین عرصههای عمومی و خصوصی است. مثلا در اندیشه اخیر هابرماس، جنبشهای اجتماعی صرفا به عنوان واکنشهای دفاعی بر علیه نفوذ دولت و بازار به درون حیات اجتماعی پدیدار میشوند (Habermas, 1981). بهر حال از آنجایی که برخی از اشکال تفکیک ساختاری را پذیرفتهاند، پیوستگی های آنها شکل یا معنی تشکلیات زیرزمینیِ انقلابی نمیگیرد. در عوض فضاهای عمومی بطور دموکراتیک ساخت یافته و تکثر «کنشگران سیاسی» و «کنش» در جامعه مدنی، به خودی خود به عنوان یک هدف در نظر گرفته میشود (Cohen, 1985).
در این راستا دوسرتو بر این متمرکز است که «چگونه و چه رویههای عمومی کوچکمقیاس و روزمرهای، به دستکاری انضباط پرداخته و تکنولوژی انضباطی به دلیل طفره رفتن با آن کنار میآید. این رویهها و نیرنگ های مصرفکننده، شبکه ضد انضباطی را پدید می آورد« (دوسرتو[6]، 1998: 485-486). هدف اصلی این مبارزات نه حمله به «چنین و چنان» نهاد قدرت یا گروه یا نخبگان یا طبقه، بلکه حمله به تکنیک و به شکل قدرت است. این شکل قدرت خودش را بر زندگی روزمره بلاواسطهای که به فرد هویت میبخشد، اعمال میکند (دریفوس و رابینو، 1376: 348). هویتی که بسیار به نوع رابطه با فضای عمومی مرتبط بوده، در جامعه معاصر بسیار بر فردیت و خودانگیختگی آن تاکید میشود و موضوع اصلی تمامی جنبشهای جدید اجتماعی است.
2- فضا، جنسیت و زن
در اینجا ابتدا به این پرداخته میشود که چگونه محیط مادی و اجتماعیِ شهر، طرحوارهای مانند جنسیت که یک موضوع کاملا خصوصی (و نه عمومی) و ذهنی است را به طرق قابل رویت و دائمی قالبریزی میکند. سپس به موقعیت آنومیک زن در حضور و استفاه از فضای عمومی پرداخته میشود.
مسئله فضای متجسم[7] و جنسی شده[8]، مسئله درک وضعیت بدنها در فضاست. اینکه جنس و جنسیت، مانند دیگر افرازهای ایدئولوژیک و اجتماعی، با حدود بدن فرد تعریف نمیشود، بلکه با مناسبات اجتماعی بسط یابنده ای ارتباط دارد که در فضا نمودار شده و یا از طریق فضا شکل میگیرند. اهمیت نمود جنسیت در فضا تا بدین حد است که بعضی از اساسی ترین ابزارهای مفهومی برای درک فضای اجتماعی همچون فضای خصوصی و عمومی، بر معانی جنسی استوار است.
فضاهای شهری عملکرد خاص جنسی دارند. «آنها از طریق عملهای اجتماعی و همبستگیهای نمادین، از انتراعیترین بازنمودهای فضا گرفته تا جزئیترین جزئیات رفتار عادی، جنسی میشوند» (تانکیس، 2005: 151). در بسیاری از موارد، چنین تقسیمات فضایی نه مشخصاند و نه آشکار، اما مورد پذیرشاند (بوردیو، 1977). فضاهای شهری عرصههای عالی تفکر درباره چگونگی عملکرد جنس رابه مثابه «ایده متجسم» فوکو نمایان میسازد. جنسیت، از طریق راههایی که بدنها پیش میگیرند و رمزهای اجتماعی جنسی را در فضا بازتولید میکنند، در فضاهای اجتماعی و فیزیکی ساکن شده و خود را بازتولید میکند. در این معنی، این خیابان است که جنسی یا جنسیت یافته شده نه آن شخصی که از آن استفاده میکند (تانکیس، 2005: 148). ارتباط بین سازمان نمادین فضاهای مختلف و بدنهای متفاوت نمونه مهمی درباره شیوه ایست که بدن به گفته پییر بوردیو (1990، 71 و 72) شکل استعاره گرفته، تقسیمات مفهومی در فضا به طور تنگاتنگ با تقسیم جنسی نقشها و اَعمال، موقعیت مکانی و رفتار جنسی بدنها در یک راستا قرار میگیرد.
مسئله تعارض و آنومیک جنسیت در فضا، به این مرتبط است که تا چه اندازه فضا با نقشهای متعارف جنسی و رمزهای رفتاری جنسیتی همخوانی دارد. بر این اساس تنش بین نظم و بینظمی اخلاقی-فضایی در رابطه با بدن جنسیت یافته زنان، که عمدتا معطوف به بحث عمومی و خصوصی نیز هست، به هیچ وجه صرفا مختص ایران نیست. به عنوان مثال، این مسئله را میتوان در اواخر دوره ویکتوریای لندن نیز رصد کرد. به گفته تانکیس، این تنش به طرق خاصی حول اندام «زن بیرون»[9] متمرکز بود (2005 : 153). جذابیت موضوع فاحشه برای طیف وسیعی از روزنامهنگاران و نویسندگان دوره اواخر ویکتوریا، از میهو[10] گرفته تا دیکنز و دیگران، نشان از اهمیت خصوصیت اجتماعی و فضایی شده جنسیت و نقش مهمی که شهر معاصر از طریق آن (بر حسب خطر، محرومیت و میل) فهمیده میشود، دارد.
بحث جنسیت در این دوران عمدتا به «فاحشه»، اما بسط یافته آن به حضور مبهم هر زنی که در قلمرو عمومی حضور پیدا کند، باز میگردد (Radner, 1999). «حضور زنان در فضاهای عمومی موجب اخلال در یک جدایی هنجاری حوزه عمومی شهر شده بود که همچون مذکری به رمز و اجرا درآمده از حوزه خصوصی زنانه شده یا خانگی جدا می شد« (Pollock, 1988). حضور زن در خیابان، چه قابل احترام باشد یا نباشد، یک چهره سئوال برانگیز است؛ تا بدانجا که والکووتیز اظهار میکند «حضور هر زنی در فضای عمومی، بدون حمایت و مشروعیت بخشی یک مرد، ضمن آنکه می توانست مبنای سوء ظن یا حداقل بلاتکلیفی باشد، می توانست موضوعی را مطرح کند مبنی بر اینکه، وی برای حضور در آنجا چه حقی داشته است» (والکووتیز[11]، 1992: 22-24).
عبور زن (بطور عام) از فضای عمومی، مرزبندی استعاره ای شده بدنها را دچار آشفتگی میکند. اندام فاحشه جدایی عمومی-خصوصی را اساسا بهم میریزد. حضور جنسیتی شده[12] او، تمایز میان حوزه عمومی بعنوان فضای تمدنی، رسمی و عقلایی و فضای خصوصی به عنوان عرصه صمیمیت مغشوش میکند (نید[13]، 1999). به موازات، حضور فاحشه حاکی از تجاوز بدن به فضای عمومی است. در همان زمان، رابطه جنسی همچون دیگر پدیده های دنیای سرمایه داری، بدل به شیءِ از خود بیگانه شده و قابل مبادله اقتصادیست. در نتیجه رابطه جنسی دیگر نه صمیمی و خصوصی، بلکه ابزاری و روزمره است و محیط شهری به عنوان یک محیطِ منحط، عفت زنانه و نزاکت و اصول اخلاقی مردانه را تباه و لکه دار میکند.
اندام زن (به طور عام) و فاحشه (به طور خاص)، معانی طبقاتی را نیز به هم میریزد. مواجهه او با مردی از طبقه بالاتر (چه بعنوان مشتری، ناظر و یا مبارز اخلاقی) موضوعی بود که مرز بندیهای اجتماعی را متلاطم میکند. جالب توجه اینکه تنها زنان در این تقسیم کار فکری، جنسی و در نتیجه از خودبیگانه شدهاند، در حالی که مردان به عنوان «مشتریان» فحشا از رابطه جنسی برخوردارند. بنیامین با پرسهزن در شهر قرن نوزدهم شکلهای فضایی را با ذهنیت مردانه پیوند داده، نشان میدهد چگونه بازنمودهای فاحشه، نشان از نحوه تعیین جایگاه زنان در فضای شهری دارد. در حالیکه مکان پرسه زن (که به طور ضمنی به نقش مردانگی اشاره دارد) در چارچوب های سرگرمی و تفکیک تعیین میشود در حالی که فاحشه در چارچوب رویارویی و بیماری عفونی. پرسه زن بعنوان فاعل مصرف کننده و خواهان[14]، و فاحشه به عنوان هدف نگران کننده آنها[15].
از طرف دیگر، حضور زن در عرصههای عمومی، بگونه ای دیگری نیز عامل اغتشاش است. حضور زن در خیابان متحمل معانی متنوعی از تجارت جنسی یا مجوز عمل جنسی گرفته تا خطر یا ممنوعیت عمل جنسی را شامل میشود. فاحشه، نسبت به آزار فیزیکی و اخلاقی آسیب پذیر است و هم عامل تباهی فیزیکی و اخلاقی. هم مایه تاسف است و هم منبع انتشار خطر (وال کووتیز، 1992: 22).
شخصیت کلیدی دیگر که در عصر ویکتوریا زن بیرون را به نمایش می گذاشت، اصلاح طلب یا مبارز فمینیست بود، او بیانگر یورش قاطعانه دیگری بر سازمان جنسی شده فضای اجتماعی است (Wolker, 1998). چنین زنانی با قرار دادن آگاهانه و عمدی خود در مکانی نامناسب، با نظم فضایی و نمادین اشیاء مخالفت میکردند. اولین فمینیست ها به ضرورت دگرگونی مناسبات فضایی به منظور مقاومت یا مبارزه در برابر مناسبات مفهومی و اجتماعی جنس پی برده بودند (Moore, 1994: 83). در این رویکرد، کاربردهای جنسیشده[16] فضای عمومی، تعمدا و آگاهانه توسط زنان مورد بازنگری قرار گرفته، همزمان به فعل بدل میگردد. چنین رفتار بازنگرانه ای می بایست بسیار ظریف صورت بگیرد. زیرا که جنس مونث در فضای شهری، در یک دوگانگی هیبریدی ظریف بین زن و فاحشه قرار دارد. با اندک تغییر رفتاری و معنایی، زن ممکن است حداقل برای چند لحظه از کاراکتر مشروع یا «فمینیسم» جدا شده و برچسب «فاحشه» بگیرد، با این حال با توجه به خصوصیت «گمنامی»کلانشهر میتواند سریعا در جمع پنهان شده به کاراکتر «زن» بازگردد.
حضور زن در فضای عمومی به طریق دیگری نیز عامل آنومیک است. سنتها و ارزشهای مردسالارانه ایجاب می کند که یکهتاز نقش «سوژه» شناسا و تغییر دهنده در عرصه عمومی، منحصرا مرد باشد. زن میبایست در حاشیه قرار گرفته و کم اهمیت تر جلوه کند و یا اصلا دیده نشود. در جامعه پدرسالار در فرآیند اجتماعی شدن به دختران آموزش داده میشود که بهتر است دیده یا شنیده نشوند به عبارتی در مرکز فضا قرار نگیرند. بصورت واضحی قابل تشخیص است که دو بازدارنده روانی مرتبط «وجود نداشته باش»[17] و «مهم نباش»[18] تحلیل رفتار متقابل[19] در زنان بسیار شایعتر است. اوج بازدارنده اول را میتوان در زنده به گور کردن دختران عرب و بازدارنده دوم را در این قواعد رفتاری که «دختر نباید بلند صحبت کند» و یا «وجنات دختر نباید دیده شود» به وضوح دیده میشود. نتیجه این امر پایین بودن میزان مشارکت زنان در جامعه و فضاهای عمومی است. بازدارنده دیگر «خودت نباش»[20] است. در آن از زنان (بسیار بیشتر از مردان) خواسته میشود که خودشان نباشند، به عبارتی خویشتن خویش را محقق نکنند، بلکه فقط اقدام به بازنوازی نقشهای غالب زنانه در جامعه کنند. در این مورد نیز رفتار زنان می بایست به طیف بسیار محدود رفتار رایج در جامعه محدود گردد. دو بازدارنده اول (وجود نداشته باش و مهم نباش) کاملا بر بعد وجودی و حضور زن در فضا متمرکز است و بازدارنده سوم (خودت نباش) بر نحوه حضور زن در فضا. دو مورد اول حضور زن در فضا و خصوصا مرکز فضا را نهی میکند و مورد سوم نحوه حضور و رفتار زن را کنترل مینماید. در بخش عادتواره توضیح داده خواهد شد که چگونه زمان در طول تاریخ، طیف رفتارهای مشروع خود را فراختر کردهاند. در بخش فضای شهری و جنبش های اجتماعی نیز نشان داده می شود که چگونه زنان در جنبشهای شهری خود را از شکل توده ها و اشیاء به سوژه های فاعلی در مرکز فضا تبدیل می کنند.
3- کلانشهر و عادتوارههای جنسی
شکلگیری نظام سرمایهداری و مدرنیسم و کلان شهر آنچنان همزمان و منطبق است که عمدتا و یا گاها به خطا، خصوصیات یکی به دیگری نسبت داده میشود. بهر حال در اینجا وقتی از کلان شهر صحبت به میان میآید، همزمان نظام سرمایه داری و مدرنیته نیز مد نظر است.
کلانشهر در ادبیات ورث با سه خصوصیت عمده جمعیت، تراکم و ناهمگونی شناخته می شود. نتیجه ناهمگونی، شکلگیری فرهنگ جدید است که در ادبیات بلوم به فرهنگ «تساهل» مشهور است. در گزلشافت، طبق نظر تونیس تعاملات عمدتا غیرشخصی[21] و ابزاری است و کنشها نیز طبق نظر وبر، معطوف به هدف است. لازمه «تحمل» رویارویی با چنین حجم عظیمی از مردمانی که فرهنگی متفاوت با آنها داریم، «بلازا» ( اخلاقیات بیتفاوتی زیمل) را نه تنها لازم، بلکه ضروری مینماید. در این جامعه امکان «کنترل اجتماعی»، کاهش یافته، نقش «تذکر» از نهادهای غیر رسمی گرفته میشود. بر این اساس است که طبق نظر وبر، کلان شهر مکان مناسبی برای شکلگیری «مدرنیسم» است.
در دوران معاصر، در شهرهای بزرگ، با کم رنگ شدن نقش نظامهای کیهانی انتظام بخش به سکونتگاههای انسانی، نقشهای جنسیتی مردانه و زنانه کمرنگ شده، انسانها (تاحدودی) مختار گشتند که سبک زندگی خود را خود انتخاب کنند. در این بین زنان که پیش از این بعنوان «تودهای» متجانس و مشابه در نظر گرفته میشدند، امروزه بیش از پیش سعی دارند که راه خود در زندگی را انتخاب کرده و خویشتن خویش را محقق کنند. این موضوع کاملا بر مفهوم «فردگرایی» منطبق است. با این تعریف از فردگرایی، زن دیگر «ابژه»، شیء و ابزاری برای تحقق مرد و نیازهای او نیست و در نتیجه به قول سمون دوبوار دیگر بعنوان جنس دوم و متعاقبا با صفات سلبی شناخته نشده، در منطق «گونهشناسی»[22] در یک گونه بنام «زنان» نمیگنجد. بلکه میبایست در منطق «جمعیت محور»[23] به سوژههایی نگریست که هر کدام دارای خصوصیات منحصر بفرد خود است.
شهر مدرن، نقشهای اجتماعی و نظمهای فضایی موجود، از جمله مدلهای متعارف جنسی را بهم میزند و شکلهایی از آزادی فردی و جمعی را برای زنان به ارمغان میآورد. از نظر هابرماس، تبدیل خانواده سنتی بعنوان یک نهاد خصوصی تابع اقتدار پدرسالارانه به خانواده هستهای مدرن در کلانشهرها، به از دست رفتن اقتدار پدر، بدست آمدن استقلال خود (Ego)، و نهایتا ایجاد اشکال لیبرالی شده اجتماعیشدن ختم میشود (Habermas, 1981). سرعت و تنوع و ناپایداری زندگی شهری، تمامی شکلهای نهادی شده و از جمله نقشهای جنسی و رمزهای هدایت و کنترل جنسی را دچار آشفتگی میکنند. به ادبیات کوهن، مدرنیزاسیون زیستجهان، یعنی الحاق دستاوردهای مدرنیته فرهنگی به زندگی روزمره، به جابجایی گمنشافتی حیات اجتماعی با اشکال خود-بازاندیشانه ختم خواهد میشود. در این رابطه کنشگران مدرن، از بین پتانسیلهای مدرنیته گزینههایی همچون بازاندیشی، استقلال، آزادی و معنا را برمیگزینند (Cohen, 1985).
همچنین شهر مدرن عرصه بالقوه آزادی زنانه است. کلانشهر به زنان آزادی های اجتماعی و فضایی جدید و لذت ناشناس ماندن را اعطا میکند. ویلسون (1992) بیان میکند که «یکی از جاذبه های شهر مدرن برای زنان، مثل هر مردی، احتمال گمکردن خود در ازدحام است؛ عمل ناپدیدشدن». در بخش قبل نشان داده شد که چطور «زن»، در صورت دریافت برچسب «فاحشه» میتواند در سیل جمعیت ناشناس غوطه ور شده و باز کاراکتر «زن ناشناس» را بخود بگیرد. قابلیت پدیداری-ناپدیداری اقسام گوناگون «حضور» و «آزادی رفتاری» را برای زنان در شهر ممکن میسازد. به گفته گاتدینر «زنان میتوانند در شهر ]برای چند لحظه[ بسیار دیدنی باشند، شاید به مثابه نشانگان بینظمی و علامتهای خطر» (گاتدینر، 1995) و در چند لحظه بعد، از رویت پذیری پنهان گردند. کیفیتی که به هیچ وجه در سکونتگاههای کم جمعیت و کوچک مقیاس وجود ندارد.
البته «لذت» آزادی کلان شهر، برای زنان روی دیگری نیز دارد: خطر. آنچه بسیار حضور و رفتار زنان در شهر را محدود میکند عدم احساس امنیت است. تحقیقات مفصلی چه داخلی و چه خارجی بر این موضوع تاکید گذاشته اند (بل، 1998: 19؛ والنتاین،1990؛ اباذری و دیگران، 1387؛ رضازاده و محمدی، 1390). و روی تناقضآمیز کلان شهر اینجاست که زنان برای احساس امنیت در شهر میبایست رویت شوند، تاحدودی شناخته شوند و در محیطی آشنا قرار بگیرند. ادبیات زیمل بخوبی به ما یادآور می شود که کلان شهر، همزمان که عرصههای دوگانه دیدن و مراقبت است، فضاهای انزوا نیز هستند. وی نقطه ضعف آزادی شهری را در تنهایی و جدایی فرد گمنام میدانست.
زنان برای حفظ آزادی در عین حال امنیت مجبورند که به فضاهای خاصی پناه ببرنند. به عبارت دیگر، برخی از فضاهای کلان شهر، برای اعطای چنین خصوصیت دوگانهای به زنان از قابلیتهای بیشتری برخوردارند. این فضاها، از یک طرف میبایست گمنامی زن را حفظ کند و از طرف دیگر زنان را از ترس ذهنیِ مورد تجاوز واقع شدن، که ترس عمده زنان در استفاده از فضاهای عمومی است، رها کند.
این خصوصیات نشان میدهد که حیاط پردیس هنرهای زیبا، اگرچه درجه گمنامی زنان را به نهایت نمیرساند، ولی تا چه حد بالایی برای هدف آزادی-امنیت مطلوب است. فضاهای تودرتو و متخلخل و به لحاظ محرمیت ( وخصوصیبودن)[24] متنوع پردیس هنرهای زیبا، این امکان را فراهم میکند که در فضاها میزان مختلفی از رویتپذیری وجود داشته باشد. فردی که چند لحظه پیش در نهایت رویت در مرکز فضای «عمومی« در نقش «سوژه» واقع بود، به راحتی میتواند در سیل جمعیت و در فضاهای «پناهگاهیِ» خصوصیتر و دنجتر پناه برده نقش «سوژگی» را کنشگر دیگری واگذار کند. این موضوع بسیار ما را به مفهوم هم ترازی کنشگران در جنبشهای جدد اجتماعی و همچنین مبارزه علیه «سوژه شدن» فوکو نزدیک میکند. زنی که طبق سنت میباید در «حاشیه» و «پیرامون» قرار گیرد، برای چند لحظه در «متن» و «مرکز» از نقش عاملیت برخوردار میگردد، طیف رفتارهای متداول را گسترده تر میکند و بعد برای فرار از اضطراب ناشی از ساختار شکنی و معنیبخشیِ مجدد به فضا، به حاشیهها پناه میبرد. به قول مایکل دسرتو[25]، این حرکتی تاکتیکی «درون میدان دید دشمن» است «این ترفند ضعفا در نظم اقویاست».
در کلان شهر برای زنان، پاساژها از چنین نقش فضایی برخوردارند. نظارت اجتماعی، امکان تجاوز و خشونت را حذف کرده از طرف دیگر سیالیت فضایی بین دالانها و فضاهای خطی پاساژها و جریان انسانهایی که از درون آنها میگذرند، امکان انباشت شناخته شدن-شناخته ماندن در فضا را باقی نمیگذارد.
طبق نظریه فشار اجتماعی مرتن، این رفتار صرفا از سوی کنشگران «نوآور»[26] و خصوصا «شورشی»[27] رخ میدهد. کنشگرانی که هیچ کدام «وسایل» تحقق اهداف خود را به آنچه جامعه ارائه کرده، محدود نمیکنند، در نتیجه اقدام به فراخ کردن طیف وسایل میپردازند. چنین رفتاری که آگاهانه از تغییرات «طرحوارههای»[28] کنشگر منتج شده، طبق روانشناسی شناختی-رفتاری[29] بصورت دیالکتیکی مجددا بر طرحوارههای کنشگر تاثیر میگذارد. در نتیجه، رفتاری که زمانی در دسته رفتارهای «نامتداول» قرار داشت و در نتیجه انجام آن، کنشگر را با اضطراب ناشی ساختارشکنی روبرو میکرد، پس از فعلیت یافتن، به رفتار «متداول» تبدیل شده، انجام آن اضطرابی به همراه نخواهد داشت. در این زمان، کنشگر به سراغ رفتار دیگری میرود، آن را پروبلماتیک میکند و نهایتا در طیف رفتارهای متداول خود قرار میدهد. از این طریق روز به روز دامنه عادتوارههای خود را فراختر و گسترده کرده، از نقشهای جنسیتی که به عهده وی گذاشته میشود سرباز میزند. با فراخ شدن رفتارهای متداول و در نتیجه مشروع کردن آنها، گزینههای انتخاب برای تحقق فردیت افزایش مییابد. این عمل آگاهانه و کاملا ابرازی اعمال می شود. بگونه ای که اوفه عنوان میدارد: پیش نیاز لازم برای استفاده از کلمه «سیاسی» برای هر کنش این است که کنشگر صراحتا مدعی باشد که «شیوه کنش» میتواند به عنوان امری «مشروع» شناخته شود و اهداف کنش برای جماعت وسیعی مفید است (Offe, 1985).
تمامی این موارد از این موضوع ناشی میشود که طیف بسیار باریکی از رفتارهای نامتداول وجود دارد که البته نامشروع نیست. کنشگران در نهایت خلاقیت و ظرافت و البته در یک فرآیند آزمون-خطا این مرز را کشف کرده و بر آن متمرکز میشوند. قرارگیری بر این مرز، علیرغم اینکه موجب گسترش مرزهای عادتواره میشود، از مشمولیت تنبیه در فرآیند انضباطی نیز فرار میکند. با فراخ شدن عادتواره، محدوده رفتارهای نامشروع خود را پس کشیده، رفتارهای نامتداول پیش میروند. این فرآیند به صورت دائمی ادامه خواهد داشت. نگاهی به رفتارها، پوششها و نقشهای فضایی زنان در تاریخ معاصر، موید چنین ادعاییست. این موضوع همچنین بر مرز بین «حوزه عمومی» و «حوزه خصوصی» یعنی مرز بین موضوعاتی که نهادهای سیاسی اجازه تصمیمگیری برای آنها دارند یا ندارند، نیز مرتبط است. به این گونه که با گسترش حوزه عادتواره، عرصه خصوصی بزرگ شده و عرصه عمومی را به عقب میراند.
تصویر 3. رفتارهای نامتداول و در عین حال مشروع، بین عادتواره و رفتارهای نامشروع
6- جنبشهای جدید اجتماعی
ماهیت جنبشهای جدید اجتماعی در مقاله کلاس اوفه[1]، تحت عنوان «به چالش کشیدن مرزهای سیاست نهادین» اینگونه بیان شده است:
«از دهه هفتاد به بعد، جامعه شناسان و پژوهشگران سیاسی شاهد امر جدید بودند و آن در هم آمیزی حوزههای سیاسی و غیرسیاسی حیات اجتماعی».چنین فرآیندهای در هم آمیزی نه تنها در سطح سازمانهای اجتماعی-سیاسی نهادی، بلکه حتی در سطح شهروندان، به عنوان کنشگران سیاسی مبتدی هم قابل مشاهده بود. کاملا مشخص است که جنبشهای جدید، از آن نوع جنبش هایی که توسط نظریههای قدیمیتر تحلیل میشدند متفاوت است» (Offe, 1985).
نظریه های مارکسیستی، توانایی تبیین اتفاقات دهه هفتاد به بعد را چه در جنبشهای دانشجویی فرانسه و چه در جنبش هیپیهای آمریکا را نداشتند. لذا نظریات جدیدی در این راستا تدوین شده که عمدتا در ردیف نظریهپردازان پسامارکسیسم هستند. در پسامارکسیسم از درک طبقه کارگر به عنوان تنها سوژه و عاملی که قادر به تغییر جهان است، انتقاد میشود. همچنین جبرگرایی اقتصادی، به این صورت که تمام روابط اجتماعی جامعه مبتنی بر آن است، دیگر فاقد قوه تحلیل در دنیای جدید تشخیص داده شد (حاجلی، 1386: 9). برعکس، ملوچی در «چالش سمبولیک جنبشهای معاصر» نشان میدهد که کنش جمعی به صورت روز افزونی، در حال تغییر از شکل «سیاسی» که وجه مشترک جنبشهای مخالف سنتی در جوامع غربی بود، به بستر «فرهنگی» است (Melucci, 1985). وی معتقد است که رویکرد بسیج منابع[2] که کوهن آن را «پارادایم معطوف به هویت»[3] مینامد عمدتا مورد توجه تورن و هابرماس است «زیادی سیاسی است» و از جهتگیری فرهنگی تضادهای اجتماعی غفلت میکند.
جنبشهای جدید اجتماعی خصوصا از این نظر پدیده پیچیدهایست که خصلت برجسته آنها «ناهمگنی» آن است (Cohen, 1985). زیرا که برخلاف اشکال سنتی، کنشگران جنبشهای جدید، بجای همبستگی ایدئولوژیک، حول «مخالفت» با یک موضوع، آن هم به صورت موقت جمع میشوند، لذا فضای مناسبی را برای گردهم جمعکردن تنوع وسیعی از باورها و عقاید شکل می دهند (Offe, 1985). لذا به اعتقاد کوهن، برخلاف چپ سنتی، کنشگرانی که به جنبشهای معاصر میپیوندند خود را در چارچوب یک طبقه اقتصادی-اجتماعی نمیبینند (Cohen, 1985). با این حال کلاس اوفه معتقدست که این کنشگران عمدتا وابسته به «طبقات متوسط جدید» هستند، گرچه «حاشیهایها» و اعضای «بورژوازی سنتی» نیز در این جنبشها دیده میشوند. با این حال پیشینه طبقاتی تعیینکننده هویت های جمعی کنشگران یا اهداف کنش نیست (Offe, 1985). علایق متفاوت بسیاری ممکن است حول موضوعات یا فضاهای خاص بسیج شوند که این موضوع جنبش های اجتماعی رو بر احزاب که تاکید بر کنترل بیانیه و عضویت دارند، ارجح می کند (لوفور، 1991: 381). سیاست هایی که در آن ائتلاف های مختلفی از محافظه کاران گرفته تا افراطی های چپ در مخالفتی مشترک در گرد هم می آورد (تانکیس، 2005: 380).
به عبارتی، بجای تشکیل اتحادیهها یا احزاب سیاسی، آنها به سیاست توده مردم متمرکز بوده، در سطح ملی انجمن های افقی و معطوف به دموکراسی مستقیم ایجاد میکنند. آنها قلمرو اجتماعی «جامعه مدنی» را بجای اقتصاد و دولت هدفگرفته و به مسائلی اهمیت می دهند که در ارتباط دموکراتیک کردن ساختار زندگی روزمره بوده و متمرکز بر اشکال ارتباطات و هویت جمعی باشد (Offe, 1985).
جنبشهای جدید اجتماعی در «شیوه درون کنشی»[4] تعداد کثیری از کنشگران جمعی بسیار غیررسمی، موقتی، ناپیوسته و تساویگرا را شامل میشوند. در جنبشهای جدید، برخلاف اشکال سنتیِ سازمان سیاسی، تاکیدی شدید بر عدم انفکاک وجود دارد. درهمآمیزی نقش عمومی و خصوصی و مرزبندی ناچیز و ناپایدار بین نقش افراد و رهبران، کاملا مشهود است. درباره «شیوه برون کنشی»[5] نیز از تظاهرات و دیگر اشکال کنش برای اِبراز حضور فیزیکی و جلب توجه عمومی استفاده میشود. این تاکتیکهای اعتراضی (غالبا) «قانونی» بوده ولی «نامتعارف» هستند (Offe, 1985).
در جنبشهای جدید تمایل روز افزونی برای فردیتگرایی، تحقق خویشتن خویش و ایجاد هویت مستقل جمعی و فردی، خود-فرمانی، خود-یاری، تاکید بر عدم تمرکز، مخالفت با کنترل و وابستگی وجود دارد (Melucci, 1985; Offe, 1985). و شناخته شدن به عنوان «کنشگران سیاسی» توسط جماعتِ وسیع دارد (Offe, 1985). کنشگران برای استقلال، تکثر و تفاوت، دموکراسی در مقیاس محلی یا مشارکت مستقیم، به بحث کشیدن ارزشها و هنجارهای فرهنگی، قدرت منازعه و عقاید راسخ[6] غیر قابل مصالحه مبارزه میکنند (Cohen, 1985). اقدامات آنها آگاهانه، عملگرایانه، بی واسطه بوده (Cohen, 1985). دستاوردها و تاثیرات جنبش نه فقط بر خود گروه، بلکه بر کل جامعه تاثیر خواهد داشت (Offe, 1985).
اوفه به زیبایی مدعی است که جنبشهای جدید، موضوعاتی را سیاسی میکنند که نمی توان به سادگی درون منطق دوتایی دنیای کنش اجتماعی مبنای نظریه سیاسی «لیبرال دموکراسی» یا «دولت رفاه» گنجاند. در حالیکه نظریه لبیرال فرض میکند که همه کنشها را میتوان در دو دسته «خصوصی» و «عمومی»[7] دسته بندی کرد، جنبش های اجتماعی خود را در دسته سوم، یعنی «دسته میانی» جای میدهند. «خصوصی» نیستند، از این نظر که بیربط با دیگر کنشگران نیستند و «عمومی» نیستند به این معنا که رسما به عنوان موضوع نهادها و کنشگران سیاسی شناخته نمیشوند. بلکه موضوع جنبشهای جدید مبتنی بر نتایج و اثرات جانبی است که به طور جمعی بر کنشگران شخصی یا خصوصی تاثیر میگذارد و از طریق ابزارهای قانونی و نهادین موجود نمیتوان برای آنها پاسخی یافت (Offe, 1985).
به اعتقاد تورن، جنبشهای اجتماعی باید به عنوان یک نوع خاص از تضاد در نظر گرفته شود. که در آن تعریف روشنی از حریفان یا کنشگران رقیب از یک طرف و منابعی که برای آن یا برای در اختیار گرفتن کنترل آن مبارزه میشود برخوردار باشد. به عبارت دیگر، «عرصه»[8] ای که در آن رقابت اتفاق بیافتد و «اهدافی»[9] که برای دو یا چند حریف ارزشمند و مطلوب باشد، مثلا هدف یک جنبش اجتماعی بدست آوردن کنترل فرهنگی هنجارهای اجتماعی است و این دقیقا هدفی است که هم نظام اجتماعی و هم کنشگر بدان اهمیت واقفند (Touraine, 1985).
ملوچی جنبش اجتماعی را از منظر سه مفهوم «تضاد»، «همبستگی» و «شکستن حدود نظام» بیان می کند. تضاد، رابطه بین کنشگران مخالفی است که برای منابع مشخصی مبارزه میکنند منابعی که برای هر دو طرف ارزشمند است. همبستگی عبارت از توانایی کنشگر برای سهیم شدن در هویت جمعی، یعنی توانایی به رسمیت شناخته شدن به عنوان بخشی از یک نظام روابط اجتماعی و حدود نظام به دامنه تغییرات قابل قبول در ساختار موجود نظام اشاره دارد. هدف از جنبشهای اجتماعی شکستن حدود نظام است. شکستن این حدود، نظام را دامنه وسیع تری از پذیرفتن می برد (Melucci, 1985)؛ به عبارتی بر همه شمولی نظام افزوده میشود.
همچون اوفه که معتقد است در جنبشهای جدید کنشگران مشخصا تمایل دارند خود را بیان کنند، مارکس و هولزنر نیز کارکرد کنشگران را آشکارکردن اهداف میدانند، یعنی اطلاع رسانی به جامعه درباره اینکه مشکل بنیادینی در حوزه مشخصی وجود دارد، به عبارتی پروبلماتیک کردن یک موقعیت خاص: «آنها دارای کارکرد سمبولیک هستند… آنها نوعی رسانه جدید هستند» (Marx and Holzner, 1977).
بر این اساس است که پیزارنو مطلوبترین نوع کنش برای اهداف جنبشهای اجتماعی که عمدتا هویت و بازشناسی است را کنش ابرازی[10] که در مورد مطالبات عام و غیر قابل مذاکره اعمال میشود. این مدل هویت محض پیزارنو، که منطبق بر مفهوم هابرماسی کنش نمایشی است، شامل آشکارسازی هدفمند و اِبرازی ذهنیت کنشکر (احساسات، امیال، تجربیات و هویت) به دیگرانی است که جمعی را به مشارکت دعوت میکنند.بر این اساس کنشگران در مقابل کنشگران به رسمیت شناخته شده (اتحادیه ها و احزاب) هستند. مشخصه کنشگران رسمی عقلانیت استراتژیک-ابزاری[11]، نمایندگی مورد اعتماد و مذاکرات است[12].
7- فضای شهری و جنبشهای زنان
حال که تعریفی از جنبشهای جدید اجتماعی به عنوان امری سیاسی-فرهنگی ارائه شد، میبایست رابطه آن با فضای شهری بررسی شود. همچنین نشان داده شود، چرا تمامی جنبشهای زنان میبایست به ناچار در خیابانهای شهر و در فضاهای عمومی دنبال شود، چه برای حق رای، چه آزادی زنان، چه حق سقط جنین و چه مبارزه علیه خشونت باشد (تانکیس، 2005: 157).
سیاست مانند سایر مناسبات اجتماعی، در فضا آشکار میشود. اگرچه سیاست پدیده دشواری برای مشاهده است، اما خود را در فضا فاش میکند. اندیشیدن درباره سیاست و قدرت (به عنوان اموری کاملا انتزاعی)، همواره با فراخواندن مجموعه از مناسبات فضایی همراه است. بر این اساس فضاهای واقعی همچون نمودار بصری قدرتند (تانکیس، 2005 : 91).
در بخش قبل بسیار بر موضوعی که گروههای مخالف در جنبشهای برای آن مبارزه میکنند بحث شد. نکتهای که بخش قبل را به فضای شهری پیوند میدهد و برای شهرسازان و معماران، و خصوصا در این مقاله بسیار حائز اهمیت است اینکه «فضاهای شهری، تنها مکان هایی برای رویداد سیاسی نیستند، بلکه به نوبه خود، سازنده موضوعات مبارزهاند». به عبارت دیگر شهر تنها «وضعیت» و حالت مبارزه سیاسی را بوجود نمیآورد بلکه منافع آن را نیز میسازد (لوفور، 1991، 386). به این معنی که نه تنها مبارزه در فضاهای شهری صورت میگیرد، بلکه آنها خود موضوع مبارزه هستند. یک صحنه دوگانه، که سیاست در و برای فضا را آشکار می کند. فضاهای شهری از یک طرف برای عمل سیاسی و یا اعمالی همچون بسیج منابع و منبع بسیج سیاسی عمل می کنند و از طرف دیگر خود موضوعی هستند که دسترسی، کنترل و نمایندگی آنها بسیار مد نظر است (داهل، 1961؛ لوگان و مولوتوچ[13]؛ 1987). بر این اساس، فضای عمومی، مالکیت و کنترل آن، خود هدف مبارزه است. از قابل مشاهدهترین شیوههای قدرتِ در حال عمل، اشغال یا کنترل فضاهای عمومیست. از طرف دیگر سیاست مقاومت نیز با استفاده از تاکتیک های تظاهرات، اعتصاب، عمل مستقیم و اشغال، غالبا خود را در فضا بیان می کند (Pile and Keith, 1997). بر این اساس، مفهوم جنبشهای اجتماعی شهری به سیاست اعتراضی بر میگردد که به ماهیت، آزادیها و کنترل بر فضای شهری توجه دارد (کیویستو، 2005 : 94). کاستلز معتقد است، این جنبشها مسائل درباره «هویت فرهنگی» و «شیوه زندگی» خصوصا آن جا که به استفاده از فضا یا اشکال رفتارهای فضایی[14] پیوند خورده را دنبال میکنند. در حالی که مبارزات قبل از دهه 70 متوجه سیاست و برابری و عدالت در توزیع بودند، محور این جنبشهای جدید، کمتر بر مناسبات تولید متمرکز بوده، برعکس حول مسائل مصرف، خصوصا مصرف جمعی[15]، عدالت بر مالکیت و توزیع فضای عمومی به مثابه کالاهای عمومی[16] قرار دارد (کاستلز 1977).
به گفته کستلز جنبش های اجتماعی در سه خصوصیت مشترکند (کاستلز 1983: 328: 1) این جنبش ها خود را با خطاب قرار دادن شرایط خاص و مشکلات شهری، آشکارا شهری می دانند 2) این جنبش ها حول مکان شکل میگیرند، آنها در قلب خود مکان-محور[17] هستند و بر حسب قلمرو تعریف میشوند 3) آنها حول سه موضوع در زمینه شهری بسیج میشوند، «مصرف جمعی»، «هویت فرهنگی» و «خود مدیریتی سیاسی» (کستلز، 1983، 2004).
از آنجایی که به گفته هاروی در «شرط پست مدرنیسم»[18]: «هر مبارزه ای به منظور از نوسازمان دادن مناسبات قدرت، مبارزه ای برای سازمان مجدد پایه های فضایی آن است» (هاروی، 1989: 237)، «سیاستهای جنبش های اجتماعی شهری، مبارزه بر فضای شهری است» (Mayer, 1999; Pickvance, 1995). از این نظر، کارکردهای فضاهای شهری و اینکه چه کسانی از فضاها استفاده میکنند موضوعاتی مهم است. جنبشهای اجتماعی، فضاهای شهری را از حیث مالکیت، دسترسی، کاربردها و معانی سیاسی[19] میکنند. برای این منظور میبایست بر سیاست های مقابله جویانه، غیر رسمی و هر روزه کنشگران متمرکز شد (واتسون[20]، 1999).
چنانچه که در بحث لوفور و هاروی آمده، همه سیاست ها بیانگر تلاشی برای باز ساختن فضایند. در بخش «فضا، جنسیت و زن» بیان شد، که چگونه صرفِ حضور زنان در فضای عمومی، مفاهیم رسمی و قدیمی فضا را پروبلماتیک میکند. در حیاط پردیس هنرهای زیبا نه تنها حضور، بلکه نحوه حضور نیز بر آنومیک بودن آن میافزاید. در این کاربرد فضای هنرهای زیبا، اگرچه به صورت نامحسوس ولی به مفهوم ضد-فضای[21] لوفور نزدیک میشود. در ضد-فضا شدن حیاط پردیس هنرهای زیبا، حتی اگر موقت، سازمان غالب فضا به زیر سئوال برده میشود( لوفور، 1991: 381). ضد فضاها بر نقد انتظام فضایی «نرمال» دلالت دارند. هنگامی که فضا به شیوههای مخالف دوبارهسازی شود، به شیوه جدیدی درک شده، از «روزمره» به «تجربه شده» و «زیسته شده» تغییر ماهیت میدهد. ضد فضاها ممکن است ماندگار یا بسیار موقتی باشند، ریشه دار یا آسیب پذیر باشند، معمولی یا پرمخاطره باشند، اما شکاف های موجود در منطق کلی شهر پدر سالار[22] را آشکار میکنند. ضدفضاها هر چه کمتر مخاطره آمیز باشند، ماندگارتر خواهند بود. رفتار آنومیک دختران در پردیس هنرهای زیبا به این دلیل که نقد آرامی بر خوانش رسمی فضای عمومی دارد، از پایداری بالایی نیز بر خوردار است. به گفته کوهن، جنبشهای اجتماعی فضاهای شهری را از طریق تاکتیکهای اشغال، اعتراض، خرابکاری و تظاهرات، سیاسی کرده (کوهن، 1993)، کاربرد و معانی فضا را هدف قرار داده و با عمل[23] تغییر میدهند. در پردیس هنرهای زیبا از تاکتیک اشغال که از ظاهری نرمتر و در نتیجه ماندگارتری برخوردار است، اتخاذ شده است.
تصرف فضای پردیس هنرها، هر چند به شکل عدوانی، نظم و مالکیت مردانه را به مثابه نظم «طبیعی» فضا به چالش میکشد و موقعیت رسمی زنانه-مردانه نسبت به فضا را پروبلماتیک میکند. این اشکال، نظم فضا را که توسط دولت یا گروههای سیاسی خاص و یا حتی نرمهای اجتماع اعمال شده را به چالش میکشند.
8- نتیجهگیری
اگرچه ادبیات موضوع محدود بودن استفاده زنان از فضاهای عمومی شهر رابه احساس نا امنی آنها مرتبط است، با این حال بسیاری از تحقیقات نشان داده که آمار جرم و جنایت و رفتارهای پرخاشگرانه در فضای شهری نسبت به زنان بسیار پایینتر از تعداد چنین رفتارهایی نسبت به مردان است. این امر نشان می دهد که ترس زنان از فضا امری ذهنیست و نه عینی لذا ریشه های آن را باید در مکان دیگری جست و نه در تاثیر امنیت بر فضا.
به نظر این مقاله، آنچه حضور و رفتارهای زنان در فضاهای عمومی را محدود میسازد، مرتبط با عادت وارهها و نقشهای جنسیتی است که در رابطه با فضای خصوصی و عمومی به شیوه بسیار سختگیرانه ای به عهده زنان گذاشته شده است. زنان در طول تاریخ معاصر با بهره گرفتن از امکاناتی که زندگی مدرن کلان شهری برای آنها به ارمغان آورده، در جنبشهای اجتماعی اقدام به فراختر کردن مرزهای طرحوارهها و عادتوارههای جنسیتی میکنند. در این راستا، آنها تلاش میکنند که به عنوان افرادی دارای حقوق و فردیت یافته در نظر گرفته شوند و نه تودههای همجنس و همشکل. در جامعه سنتی، با تفکیک شدید جنسیتی فضا وجود داشته است. بگونهای که زنان فقط حق استفاده از عرصه خصوصی (اندرونی خانه) را داشته اند. فضاهای عمومی مورد استفاده آنها نیز به مزار، حمام عمومی و مسجد را (آن هم به شکل کاملا تفیکیک شده) محدود بوده است. چنین رویکردی، فضا را به عاملی تذکار دهنده بدل میکند که دائما نقشهای جنسیتی را به هر دو جنس، خصوصا به جنس زن که دایره عادت واره برای وی بسیار تنگتر از مرد است، متذکر میشود. این رویکرد، با محدود کردن زن به درون یه دایره تنگ از نرمها، از آنها یک گونه کاملا متجانس و مشابه ایجاد کرده و از آنها اجازه بروز هرگونه تفاوتی را میگیرد. این ویژگی زنان را موجوداتی پیشبینیپذیر و در نتیجه کمخطر، آنچنان که مردان می پسندند تبدیل میکرده است. بهرحال چه مناسب و یا نامناسب، این رویکرد به فضا و جنسیت به سنت بدل شده هر گونه تغییری در آن نیازمند جنبشی اجتماعی است. حضور زنان در عرصه های عمومی، خود گامی از این جنبش بوده است.
امروز در این مرحله از فراخ کردن مرزهای عادت واره نوبت به چگونگی حضور زنان در فضای عمومی رسیده است. فضا، دیگر کنشگران و از همه مهمتر خود کنشگر نحوه حضور در فضا را زن متذکر میشود. بر این اساس، راحت نشستن و استفاده نامتعارف از فضا را می توان، مقاومت در برابر قدرت تفسیرکرد، بگونه ای که قصد دارد به موازات گسترده کردن عادتواره های زنانه تعریفی متمایز از تعریف رسمی فضا ارائه کند. این موضوع در فضای حیاط هنرهای زیبایی اتفاق میافتد که در آن زنان از خطرهای برچسب زنی اجتماعی یا مورد تجاوز واقع شدن، رها هستند. همچنین فضای تودرتو و متخلخل امکان رویتپذیری- ناپذیری را که شرط لازمه جنبشهای اجتماعی است را فراهم کرده است. زنان با گستردهکردن عادت وارههای زنانه، از نگاه توده ای و شیء گونه خود را رها کرده و سعی دارند در ذهن ناظران فضا، به موازات و برابر با مردان، بصورت شهروندان فردیت یافته صاحب حقوق جلوه کنند. بر این اساس، طراحی فضاهای تک جنسیتی، حتی اگر بعنوان تبعیض مثبت و در راستای حمایت از زنان نیز صورت بگیرد، بر نقش جنیستی تاکید داشته، زنان را به صورت یک توده نگریسته و از فردیتیافتگی آنها میکاهد. موضوع این کنفرانس نیز از چنین نقش منفی برخوردار است.
رفتار مقاومت مذکور، آنچان ظریف مرزهای عادتواره را پروبلماتیک میکند، که تکنولوژی انضباطی را در تفسیرِ تخطی در نظم فضا دچار مشکل کرده و در نتیجه از اعمال تنبیه جلوگیری میکند. این رفتار مقاومت به یک گروه فرهنگی محدود نشده، از طرف گروههای مختلف با طیفهای مختلف ایدئولوژیک و اقتصادی صورت میگیرد و از این نظر بسیار به جنبشهای جدید اجتماعی نزدیک است.
از طرف دیگر اینگونه به نظر می رسد که زنان از طریق قرار گیری آزاد در فضای عمومی، بر ترسهای خود از فضا، بودن و مهم بودن فائق میآیند. بر این اساس، رفتار مقاومت که خود نتیجه تغییر طرحواره زنان نسبت به خود است، بصورت دیالکتیکی، همزمان مجددا بر طرحوارههای زنانه تاثیر میگذارد. به عبارتی زنان بعنوان سوژههای معنی دهنده به محیط همزمان خود ابژههایی عمل خویش هستند. فرآیندی که در جامعه شناسی از آن به خصوصیت «بازتابی[24]» یاد میشود.
در این رفتار مقاومت، کنشگران تمایل ندارند شبیه آنچه دکتر پیران در مقاله «جنسیت و مشارکت» ذکر میکند عاملیت زیرپوستی و پنهان داشته باشد. برعکس کنشگران زن تمایل دارند از طریق کنش ابرازی، بر سوژگی خود تاکید کرده، نظم موجود را اساسا تغییر دهد. آنها کاملا تمایل دارند شبیه آنچه اوفه می گفت، بعنوان کنشگران سیاسی توسط جماعتِ وسیع شناخته شوند.
بر خلاف تبیینی متداول از جنبشهای جدید اجتماعی مبنی بر این که کنشگران صرفا منافع فرهنگی را نشانه میروند و بدنبال منافع اقتصادی نیستند. به نظر میآید که با اتکا با نظریه میدان و سرمایه بوردیو این پیش فرض غلط است. شاید زنان آگاهانه دریافته اند که برابری سیاسی زنان با مردان در جوامع امروزی که بیشتر جنبه حقوقی داشته، نمی تواند به زمینه اقتصادی راه یابد. دلیل آن را میتوان به این صورت بیان کرد که این حیثیت و شان اجتماعی مردان به عنوان سرمایه اجتماعی و فرهنگی است که تبدیل به سرمایه اقتصادی می شود و زنان تا زمانی که سرمایه فرهنگی یعنی حیثیت اجتماعی خود را بازنیابند، به سرمایه های اقتصادی نیز دست نخواهند یافت. مقایسه تعداد دانشجویان دختر و پسر در دوره تحصیلات تکمیلی و تعداد اعضای هیات علمی و مدیران عالی رتبه زن نشان دهنده این موضوع است. زنان زمانی می توانند حیثیت اجتماعی خود را ارتقاء دهند که به اندازه مردان سوژه شناسا و عامل زندگی اجتماعی باشند، به عبارتی از شیء وارگی و ازخود بیگانگی تاریخی ،خود را رها کنند.
فهرست منابع
- اباذری، یوسف، صادقی فسایی، سهیلا، حمیدی، نفیسه، 1387، احساس ناامنی در تجربه زیسته زنانه در زندگی روزمره. زن در توسعه و سياست (پژوهش زنان).
- تانکیس، فرن، 2005، فضا، شهر و نظریه اجتماعی، مناسبات اجتمعی و شکل های شهری، ترجمه حمیدرضا پارسی و آرزو افلاطونی، انتشارات دانشگاه تهران.
- حاجلی، علی، 1386، فهم و مطالعه جنبشهای جدید اجتماعی، انتشارات جامعه و فرهنگ.
- دریفوس، هیوبرت و رابینو، پل، 1376، سوژه و قدرت، فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهان دیده.
- رضازاده، راضیه، محمدی، مریم، 1390، بررسی عوامل محدود کننده حضور زنان در فضاهای شهری، نشریه هنرهای زیبا.
- کاظمی، عباس، 1392، پرسه زنی و زندگی روزمره ایرانی، نشر فرهنگ جاوید.
- منادی، مرتضی، 1385، جامعه شناسی خانواده:تحلیل روزمرگی و فضای درون خانواده، تهران: دانژه.
- Alain Touraine, An introduction to the study of social movement, Social Researc.
- Alberto Melucci, 1985, The symbolic challenge of contemporary movement, Social Researc.
- Bourdieu, p, 1977, Outline of a theory of practice, Cambridge, Cambridge University Press.
- Bourdieu, p, 1990, The logic of practice, Cambridge, Polity.
- Castells, M, 1983, The city and the grassroots, University of California Press.
- De Certeau, M, 1998, The practice of every day life, London, Prentice Hall.
- Douglas, M and Isherwood, B, 1995, The world of goods, toward an anthropology of consumption, London, Routledge.
- Fisk, John, 1998, Understanding popular culture, London: Routledge.
- Green, B, 1994, The prison, the street and the sites of suffrage, Discourse.
- Habermas, Jurgen, 1981, New Social Movements, Telos.
- Highmor, Ben, 2002, Every day life and cultural theory, an introduction, London and New York,
- Jean, L, Cohen, 1985, Strategy or identity, new theoretical paradigms and contemporary social movements.
- Lefebvre, H, 1991, The production of space, Oxford: Basil Blackwell.
- Logan, M and Molotoch, H, 1987, Urban fortunes, the political economy of place, Berkeley, University of California Press.
- Marx, J.H. and Holzner, b, 1977, The social construction of strain and ideological models of grievance in contemporery movement, Pacific Sociological Review.
- Mayer, M, 1999, Urban movement and urban theory, London, Sage.
- Moore, Henrietta, 1994, the bodies in move: gender, power and material culture, Indiana University Press.
- Need, L, 1999, From alleys to courts: Obscenity and the mapping of mid victorian, London, Routledge.
- Offe, Clause, 1985, New social movements: Challenging the boundaries of institutional politics, Social Researc.
- Pile, S and Keith, M, 1997, Geographic of resistance, London,
- Rander, H, 1999, Roaming the city: proper woman in important place, London, Sage.
- Rapoport, Amos, 1976, The Mutual Interaction of People and Their Built Environment. A Cross-Cultural Perspective.
- Simmel, George, 1903, Metropolis and mental life.
- Staeheli, L, 1996, Privacy, publicity and women’s political actions
- Thomas, George M, 2001, Religions in global civil society,Sociology of Religion.
- Walkowitz, J, R, 1999, City of dredfull delight: Narrative of sexual danger in late viktorian london. London, Virage.
- Watson, S, 1999, City politics, London,
[1] Claus Offe
[2] Resource mobilization paradigm
[3] Identity-oriented paradigm
[4] شیوهای که در آن افراد به منظور تشکیل یک جمع عمل میکنند
[5] شیوه ای که با جهان بیرونی و رقبای سیاسیشان روبرو میشوند
[6] Conviction
[7] موضوع عمومی موضوعیست که از نظر قانونی میتوان در مورد آن سیاست های اتخاذ کرد. به عبارتی در حوزه خصوصی نمی بایست مداخله کرد. موضوعی که در زمینه ایران اساسا موضوعیت ندارد.
[8] Field
[9] Stake
[10] Representative کنش ابرازی کنشی است که طی آن احساسات و نیازهایِ عمدتا هویتی و فرهنگی-اجتماعی کنشگران ابراز میشود. این نوع کنش معمولا خود انگیخته بوده، سازمان از پیش طراحی شده و مستحکمی ندارد (حاجلی، 1386: 74).
[11] در کنش ابزاری که معطوف به یک هدف خاص (عمدتا سیاسی و اقتصادی) است، خودِ کنش چندان اهمیت ندارد، بلکه هدف کنش واجد اهمیت است. کنشِ ابزاری، معمولا جهتگیری استراتژیک دارد، معطوف به سیاست بوده و سازمان یافته است (حاجلی، 1386: 74).
[12] باید توجه شود که هرگاه هویت جمعی جدید به عنوان بخشی از نظام جدید و بسط یافتهِ نمایندگی به رسمیت شناخته شود کنش از نوع ابرازی به نوع ابزاری تبدیل می شود و نمایندگی جای اشکال مستقیم مشارکت را می گیرد.
[13] Logan and Molotoch
[14] Spatial Practice
[15] Collective consumption
[16] Public good
[17] Place-based
[18] The condition of postmodernity
[19] Politize
[20] Watson
[21] counter space
[22] به ادبیات لوفور شهر سرمایهداری
[23] Practice
[24] Reflexivity